صدای پای فرزندی که پس از ۳۸ سال چشم انتظاری به گوش مادر رسید
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، داستان «بوی پیراهن یوسف»، روایتی است از صبوری مادران شهدای مفقودالاثر، داستان عجیب صبوری و سالها چشم انتظاری فرزندی که دقیقا نمیدانی کی و کجا برای دفاع از خاک و ناموس خود جان داده است.
خیلی از مادران شهدا هستند که هنوز هم که هنوز است پیکر فرزندشان را ندیدهاند، خیلی از آنها دیدار با فرزندشان را به آخرت موکول کردهاند و بسیاری از آنها در آرزوی یک بار دیدن پیکر فرزندشان زندگی میگذرانند و هنوز نفس میکشند.
اما این بار داستان مادری را از نظر میگذرانیم که ۳۸ سال است منتظر صدای زنگ دری یا تلفنی بوده تا خبری از بازگشت فرزند شهیدش بیاورند تا چشم انتظاریها و بیتابیهایشان به پایان برسد.
رقیه حبیباللهیسگزآبادی مادر شهید بابالله داودی است که در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد استان قزوین با بغضی که در گلو دارد، از ویژگیهای اخلاقی فرزند شهید مفقودالاثرش میگوید: با تولد پسرم برکت در زندگیام جاری شد چرا که سنبل مهربانی و گذشت بود، همیشه به من کمک میکرد و میگفت "مادر جان از من راضی باش، اگر شما از من راضی باشی خداوند هم به من لطف میکند."
وی ادامه میدهد: پسرم بدون خداحافظی از خانه بیرون نمیرفت. مقید به انجام واجبات دینی بود، بچه مسجدی بود و حضوری فعال در مسجد داشت.
این مادر شهید از خداحافظی فرزند شهیدش به جبهه میگوید: با آغاز جنگ تحمیلی پسرم همیشه از رفتن به جبهه سخن میگفت، از جنگ با دشمنان و اشغالگران، هنگام رفتن به جبهه نیز به من گفت: "مادر جان مرا حلال کن، من دیگر برنمیگردم". در جوابش گفتم "شما همیشه با من از این شوخیها میکنی". راستش دلم لرزید حرفش را اصلا باور نکردم، ولی طوری حرف میزد که انگار از آیندهاش خبر دارد.
حبیباللهیسگزآبادی اضافه میکند: یادم نمیرود، همیشه به پدرش میگفت: بابا جان! شما اگر عصای آهنی به دست بگیرید و کفش آهنی بپوشید باز هم نمیتوانید من را پیدا کنید و همینطور هم شد رفت و اثری از خودش و پیکرش پیدا نشد.
وی از دوست صمیمی پسرش میگوید: پسرم با شهید بزرگوار علی نژادقربانیسگزآبادی زیاد رفتوآمد میکرد و بیشتر وقتش را کنار ایشان بود، همیشه میگفت من و علی شهید میشویم بعد از شهادت علی خیلی ناراحت بود و بیشتر وقتش بر سر مزار این شهید بزرگوار میگذشت.
این مادر شهید با وجود اینکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، ادامه میدهد: آخرین روزی که میخواست به جبهه برود بر مزار دوست شهیدش علی، یک عکس گرفت و عکس را به همسر این شهید بزرگوار داد و به او گفته بود من هم دارم پیش علی میروم همان روز رفت و دیگر برنگشت.
حبیباللهیسگزآبادی از سختیهای انتظار بازگشت پسرش میگوید: در این ۳۸ سال انتظار بازگشت فرزندم، به من خیلی سخت گذشت، در این مدت همیشه چشممان به درب خانه بود تا کسی بیاید و خبری از عزیزم بدهد و مرهم زخمهای دلم باشد؛ لذا هر کسی زنگ خانه را میزد، فکر میکردم که خبری از بابالله برایم آورده است.
بغضی که سالهاست گلوی مادر صبور داستان ما را میفشارد، سرانجام پس از ۳۸ سال چشم انتظاری، هویت شهیدش با انجام آزمایش DNA مشخص شده است.
پیکر مطهر این شهید بزرگوار سال ۱۳۹۴ در جریان تفحص پیکرهای مطهر شهدا توسط کمیته جستوجوی مفقودین به وطن بازگشت و از آنجا که فاقد مدارک شناسایی بود، به عنوان شهید گمنام در شهر چالانچولان شهرستان درود استان لرستان تدفین و به خاک سپرده شده است.
خبر شناسایی پیکر شهید داودی درحالی به مادر این شهید بزرگوار میرسد که گرد پیری بر چهره نحیف و مهربانش نقش بسته، چشمانش کم سو و گوشهایش سنگین شده، ولی بازگشت خبر فرزندش را بهتر از صدایی میشنود و با شنیدنش، بغض ۳۸ سالهاش با نالههای جگر سوزش میشکند، اما دلش آرام میگیرد و خدا را شکر میکند که فرزندش به آغوش خانواده بازگشته است.
گفتنی است واژه انتظار برای مادرانی که سالهاست چشمهایشان را به درب خانه دوختهاند تا شاید اثری از فرزندشان بیابند، دیگر برای همگان آشناست. مادرانی که سالهاست هر روز به شوق خبری از فرزندشان صبح را آغاز کرده و تا پایان شب چشمشان را به درب خانه میدوزند تا عزیز سفر کردهشان باز گردد.
مادرانی که نالههایشان بوی انتظار، چشمانشان منتظر و قلبشان در تپش دیدار است و در غم بیخبری از عزیزشان بغض در گلو دارند، اما خوشحالند و سرافراز از اینکه فرزندشان راه حقیقی را یافته و گام در مسیر شهادت و کسب رضای الهی گذارده است.
گفتوگو از زهرا محبی