روایتی خواندنی از دختر آزاده شهید «عبدالعلی کرماجانی»؛
دختر آزاده شهید «عبدالعلی کرماجانی» می گوید: آری خوب به یاد دارم، هنوز و برای همیشه سایه پدر را با خود دارم مثل همان کلاس اول ابتدایی که دست در دستان پدر به مدرسه می رفتم و برمی گشتم.

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، بی شک تداعی خاطرات شهیدان، آزادگان و جانبازانی که جان، عمر خود و یا عضوی از پیکر خود را فدای آرمان های انقلاب شکوهمند اسلامی کردند، ما را برای ادامه دادن راهشان مصمم تر خواهد کرد.

برای همیشه سایه پدر را با خود دارم

 

در همین راستا، روایتی خواندنی از آزاده کرماجانی فرزند آزاده شهید «عبدالعلی کرماجانی» تقدیم مخاطبان ارجمند می‌گردد.

مادرم می گوید: پدرت یک نظامی شجاع و دلاور بود. در گرماگرم جنگ خیلی کم به مرخصی می آمد. هر وقت فرصتی دست می داد و به منزل سَر می زد اقوام به دیدارش می آمدند و موقع رفتن او را با دعا و صدقه از زیر قرآن روانه می‌کردیم.

تا اینکه مدتی طولانی نه به منزل سر زد و نه نامه ای نوشت. برای من و پسر کوچکش روزهای سختی بود که با دعا و نذر و نیاز گذشت ولی خبری از پدر نشد جستجوها هم به جایی نرسید و نشانی از پدر به دست نیامد.

بعضی از خبرها حاکی از مفقودالاثر شدن پدر بود ولی بیشتر فامیل اعتقاد داشتند که او شهید شده است. یکی از بستگان به خواب دیده بود که پدرت گفته، من زنده‌ام و برمی‌گردم.

همه از شنیدن این خواب خوشحال شدیم و جدی‌تر از قبل به جستجو پرداختیم. سرانجام مطمئن شدیم که به لطف خدا پدر زنده است و مردانه اسیر دژهای دژخیمان بعثی است. دیگر صبر پیشه کردیم و خوب می دانستیم که خدا با صبر کنندگان است. آری صبرها بَر داد اما به خون جگر. تلخی روزهای اسارت با شهد روزهای آزادی و آزادگی تمام شد و مدتی بعد از اسارت خداوند تو را به ما داد و تو هم تا دوم بهمن ماه (سال 1381) دستان پر مهر پدر را بر سَر داشتی، روزی که آزاد مرد زندگی ما برای همیشه هجرت کرد.

آری خوب به یاد دارم، هنوز و برای همیشه سایه پدر را با خود دارم مثل همان کلاس اول ابتدایی که دست در دستان پدر به مدرسه می رفتم و برمی گشتم.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده