مادر شهید غریب در اسارت «عباس بروجی‌فرد»
چهارشنبه, ۰۶ دی ۱۴۰۲ ساعت ۱۳:۱۹
«پسرم مخالف بی‌حجابی بود. دختر همسایه درست و حسابی روسری سر نمی‌کرد. فرزندم از من خواست که با مادرش صحبت کنم تا با امر به معروف و نهی از منکر کردن، ایشان را به رعایت حجاب توصیه کند ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید غریب در اسارت، «عباس بروجی‌فرد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

پسرم مخالف بی‌حجابی بود

عفیفه کشاورزداداشی مادر شهید گرانقدر «عباس بروجی‌فرد» در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد استان قزوین می‌گوید: شهید بروجی‌فر دومین فرزندم بود که پانزدهم فروردین سال ۱۳۴۶، در روستای التین‌کش از توابع شهر قزوین به دنیا آمد و اسمش را پدرش عباس انتخاب کرد.

وی با اشاره به ویژگی‌های اخلاقی شهیدش بیان می‌کند: فرزندم خوش اخلاق و مهربان بود و در رعایت و انجام احکام دین اسلام اهتمام ویژه داشت. وقتی به جبهه می‌رفت می‌گفت مادر جان اگر روزی من شهید شدم برای من گریه نکنید.

مادر شهید بروجی‌فرد ادامه می‌دهد: خیلی به پدر و مادرش احترام می‌گذاشت، سر و پیشانی‌ من و پدرش را می‌بوسید، در سلام دادن پیشتاز بود، همیشه حال و احوالم را می‌پرسید. بچه آرامی بود به همسایه و دیگران اذیت نمی‌کرد، از من اجازه می‌گرفت به جایی برود با دوستانش بازی می‌کرد و آن‌ها را به صرف نهار به خانه می‌آورد و خوش‌آمد می‌گفت.

پسرم کمک حال خانواده بود

این شهید بزرگوار بیان می‌کند: پسرم تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. در کنار درس خواندن همیشه کمک حال خانواده بود در کار کشاورزی و دامداری به پدر و مادرش کمک می‌کرد. هنگامی که به مدرسه می‌رفت برادرانش برایش یک توپ خریده بودند و من هنوز آن توپ را به یادگار نگه داشتم.

وی ادامه می‌دهد: شهید رادیو گوش می‌داد و آن زمان تلویزیون کوچکی داشت که با آن مشغول می‌شد و علاقه نداشت که زیاد به بیرون برود و وقتی هم در خانه بود. آزار و اذیتی نداشت. بچه سالمی بود و فقط با بچه‌های مدرسه دوست بود و به جز آن‌ها با کسی دوست نمی‌شد و از آن دسته از بچه‌ها نبود که رفیق باز و مدام در بیرون از منزل باشد.

مخالف اعزام فرزندم به جبهه نبودم

کشاورزداداشی می‌گوید: شهید دلسوز بود. وقتی به چشمه می‌رفت آب بیاورد به دیگران هم کمک می‌کرد و سطل آن‌ها را پر آب کرده و تا منزل‌شان حمل می‌کرد. همچنین فرزندم به قرآن علاقه داشت. وقتی از سربازی برگشت دوست داشت قرائت قرآن را یاد بگیرد، زیرا معتقد بود که که این کتاب آسمانی هنگام مرگ دادرس انسان است.

این مادر شهید می‌گوید: اهل مسجد بود و در دوران انقلاب اسلامی به پایگاه بسیج می‌رفت. وقتی هم برای اعزام به جبهه از پدر و مادرش اجازه گرفت، مخالفت نکردیم، زیرا افتخار می‌کردیم که به نبرد با دشمنان اسلام می‌رود. پسرم می‌گفت من برای دفاع از سرزمینم به جبهه می‌روم تا شما آسوده زندگی کنید.

پسرم مخالف بی‌حجابی بود

وی بیان می‌کند: پسرم مخالف بی‌حجابی بود. دختر همسایه درست و حسابی روسری سر نمی‌کرد. فرزندم از من خواست که با مادرش صحبت کنم و با امر به معروف و نهی از منکر کردن ایشان را به رعایت حجاب توصیه کند.

کشاورزداداشی با اشاره به نامه‌های فرزندش می‌گوید: پسرم در جبهه برایم نامه می‌نوشت، هنوز نامه‌هایش را نگه داشتم و بچه‌هایم به من می‌گویند که این نامه‌ها را دور بریز، ولی من هنوز آن‌ها را نگه داشتم.

این مادر شهید بیان می‌کند: اگر روزی من شهید شدم ناراحت نشوید تنها من نیستم که به شهادت می‌رسم و ما باید شهید شویم تا مملکت خوب شود و اگر ما از خون خود نگذریم کشور‌های خارجی میهن ما را می‌گیرند.

وی می‌گوید: پسرم که به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. سرانجام سی و یکم تیر ماه سال ۱۳۶۷، در سرپل‌ذهاب توسط نیرو‌های عراقی پس از اسارت به شهادت رسید، پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۸۱پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. وقتی هم خبر شهادت فرزندم آمد همسایه‌ها گریه می‌کردند و می‌گفتند عباس حیف شد که از میان ما رفت و همچنان از خوبی‌های عباس تعریف می‌کنند.

*گفتگو از زهرا محبی

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده