یکدفعه متوجه شدم دستم قطع شده و برای خودم نیست!
جانباز ۲۵ درصد مهدی بهروز به مناسبت روز جانباز در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد استان قزوین میگوید: سال ۱۳۴۲ در یک خانواده مذهبی ۹ نفری به دنیا آمدم که من اولین فرزند هستم پدرم کشاورز بود و همچنین در شرکت معدن کار میکرد.
وی بیان میکند: بنده تا اول دبیرستان درس خواندم و همراه با تحصیل، مشغول کار کشاورزی بودم. در دوران انقلاب اسلامی ۱۴-۱۵ ساله بودم، آن زمان کسی جرات نمیکرد حرف سیاسی بزند، اما اهالی روستا که بیشتر به اقامه نماز و اعمال عبادی مشغول بودند از برپایی انقلاب در ایران خوشحال بودند.
بهروز با اشاره به دوران انقلاب اسلامی اظهار میکند: در روزهای قبل از این انقلاب حضور پرشوری در راهپیمایی داشتم و علیه رژیم شاهنشاهی شعار میدادیم. از سال ۶۳ به شرکت رفتم و مشغول کار شدم. سال ۶۴ با دختر خاله پدرم ازدواج کردم.
این جانباز بزرگوار اضافه میکند: عروسی ما به دلیل شهادت یکی از بستگانمان ساده برگزار شد. بعد ازدواج، زندگی مشترکمان را در خیابان مجاهد قزوین آغاز کردیم. در ایران دوچرخه کارگر بودم و اکنون بازنشسته شدم و دارای دو فرزند هستم.
وی با اشاره به آغاز جنگ تحمیلی میگوید: از اخبار متوجه شدم که رژیم بعث عراق به ایران حمله کرده با شنیدن این خبر متاسف شدیم؛ لذا سال ۶۰ جهت اعزام به جبهههای حق علیه باطل، دورههای آموزشی، که ۱۵ تا ۲۰ روز طول کشید، را گذراندم و هنگام رفتن به جبهه، فامیلها آمدند و بدرقهام کردند.
بهروز ادامه میدهد: از قزوین با اتوبوس به تهران و از آنجا با قطار به اهواز رفتم. به منطقه دارخوین رسیدم در عملیات بیتالمقدس، آزادسازی خرمشهر شرکت کردم. در این عملیات مجروح شدم و پس از بهبودی به خدمت سربازی به مدت ۲۱ ماه رفتم و در عملیاتهای داخلی جنگ با کومله و حزب دموکرات کردستان شرکت کردم. بعد از سربازی هم یک بار از سوی شرکت به جبههها عازم شدم.
این جانباز بزرگوار یادآور میشود: رزمندگان با یکدیگر مهربان و دلسوز بودند، هوای همدیگر را داشتند و شجاعانه با دشمنان مبارزه میکردند و در عملیاتها، همرزمانم به شهادت رسیدند.
وی از مجروحیتش میگوید: خمپاره در نزدیکم اصابت کرد یکدفعه متوجه شدم دستم قطع شده و برای خودم نیست، بعد از لحظهای فهمیدم که همه اعضای بدنم ترکش خورده ابتدا با آمبولانس به بیمارستان اهواز و سپس به بیمارستان اصفهان رفتم و بعد از گذشت یک هفته مرخص شدم.
بهروز اضافه میکند: در بیمارستان که بودم، بعد یک هفته به یکی از بستگانم زنگ زدم و پدر و دو نفر از اعضای خانوادهام به عیادت آمدم، دستم را که آسیب دیده بود، گچ بستند و بعد از بهبودی مرخص شدم. البته از آنجایی که یک تیر از کنار قلبم اصابت و رد شده بود خانواده میترسیدند که حالم بدتر شود، اما من نگران نبودم و اگر هم شهید میشدم به بزرگترین آرزویم رسیده بودم.
وی بیان میکند: مردم ایران از آنجایی که برای برپایی انقلاب اسلامی و حراست از آن شهدا، جانبازان بسیاری تقدیم کردند امروز وظیفه سنگینتری بر دوش دارند تا از این انقلاب حراست کنند.
این جانباز بزرگوار خاطرنشان میکند: در مدتی که در جبهه بودم، همسرم فداکاری و ایثارگری کرد تا من با خیال راحت بتوانم به جبهه رفته و برگردم که مطمئنا آنها بیشتر و پررنگتر از رزمندگان است.
گفتگو از زهرا محبی