پسرم از من خواست دعا کنم تا شهید شود
معصومه انبارلوئی مادر شهید «حجتالله خمسهای» در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد استان قزوین، از خودش میگوید: در خانواده مذهبی و باایمان به دنیا آمدم. پدرم کشاورز بود. ۱۳ سالگی ازدواج کردم. همسرم هم کشاورز، نمازخوان و قرآنخوان بود. حاصل ازدواجم ۴ فرزند شد که حجتالله دومین فرزندم بود که چهارم اردیبهشت سال ۱۳۴۳، در روستای نظامآباد از توابع شهر قزوین به دنیا آمد.
وی با اشاره به خصوصیات اخلاقی فرزندش بیان میکند: پسرم شخصیت آرامی داشت، مقید به اقامه نماز اول وقت بود و کمک حال پدرش در امور کشاورزی بود و در پایگاه زینبیه (س) مشغول فعالیتهای فرهنگی و مذهبی بود.
مادر شهید خمسهای اضافه میکند: فرزندم در رعایت حلال و حرام حساس بود و همه دقت خود را میکرد تا حقی را ناحق نکند. همچنین پسرم به ورزش علاقه داشت و در رشته کاراته ورزش میکرد.
این مادر شهید ادامه میدهد: حجت کارگر بود و در شرکت مشغول فعالیت بود، در کنار آن، کشاورزی میکرد و شبها هم درس میخواند. پسرم تا دوم راهنمایی درس خواند، سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد.
وی خاطرنشان میکند: پسرم با شهید غلامحسین اسلامی دوست بود و ارتباط نزدیکی با ایشان داشت که هر دو به شهادت رسیدند. همچنین فرزندم حضور فعال در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی داشت و فعالیتهای انقلابی انجام میداد.
مادر شهید خمسهای با اشاره به خاطرات فرزندش میگوید: در دوران قبل از انقلاب اسلامی، حکومت نظامی بود و مردم در خیابان علیه رژیم شاهنشاهی تظاهرات کردند، حجت به این تظاهرات رفته بود. شلوغی و سروصدای خیابان من را نگران کرده بود. منتظر پسرم بودم تا به منزل بیاید تا آمدنش برای سلامتیاش دعا میکردم.
این مادر شهید ادامه میدهد: ساعت یک بود که حجت به خانه آمد دست و پایش مانند ذغال سیاه شده و تاول زده بود. گفتم پسرم این چه وضعیه؟ جواب داد مادر آرام باش من هم باید همانند دیگر جوانان و مردم به خیابان بروم و علیه حکومت نظامی شعار دهم. خون من که از دیگران شهدا قرمزتر و رنگینتر نیست. باید طبق فرمان امام خمینی (ره) در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی حضور داشته باشم تا بتوانیم این حکومت را سرنگون کنیم.
مادر شهید خمسهای یادآور میشود: حجت ۱۲ ساله بود که پدرش فوت کرد و من مسئولیت مدیریت خانواده را بر عهده گرفتم. فرزندانم هم در جهت تامین مخارج زندگی کار میکردند. اداره زندگی بدون همسر سخت و دشوار است، اما فرزندانم را با توکل به خداوند بزرگ کردم.
وی به دیگر خاطره فرزندش اشاره میکند و میگوید: پسرم ۷ بار از سوی بسیج به جبهه اعزام شد و آخرین بار که رفت دیگر برنگشت. زمانی که جبهه بود به خواهرم که تلفن داشت زنگ میزد و از حالش ما را با خبر میکرد. یک بار که زنگ زده بود بلافاصله به من اطلاع دادند خودم را به منزل خواهرم رساندم و با حجت احوالپرسی کردم. حجت گفت مادر برایم دعا کن تا شهید شوم. بزرگترین آرزوی من رسیدن به مقام شهادت است.
مادر شهید خمسهای اضافه میکند: به پسرم گفتم حجت جان عمر دست خداست. تو در راه امام حسین (ع) و راه امام زمان (عج) گام برداشتی و به جبهه رفتی. خودشان هر جور صلاح بدانند شهادت را نصیبت خواهند کرد. حجت گفت مادر از شهادتم ناراحت نشو. گفتم مادر جان ناراحت نمیشوم انشاله که روزیات خواهد شد.
وی ادامه میدهد: پسرم سرانجام ششم دی ماه سال ۱۳۶۵، در امالرصاص عراق بر اثر اصابت ترکش به سر شهید شد و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهر زادگاهش قرار دارد.
مصاحبه از زهرا محبی