سختیهای زندگی را به تاسی از حضرت زهرا(س) تحمل کردم
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، سرتاسر استان قزوین مملو از حضور همسرانی است که برای آنکه ایران، ایران شود، خون دلها خوردهاند و عزیزان خود را فدای اسلام و وطن کردهاند.
ردپای ایثار و صبر مادران و همسران قزوینی را در طول تاریخ میتوان دید، از مبارزات انقلابی گرفته تا دوران دفاع مقدس و مدافعان حرم. مادران و همسرانی که عزیزانشان که سروهای زندگیشان بود را نثار کردند تا دست نامحرم به خاک وطن و حرم اهلبیت(ع) نرسد.
طلا بابا از جمله همسران شهدایی است، که با توجه به اینکه تازه عروس و باردار بوده است، همسرش را برای دفاع از خاک و ناموس کشور راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل کرده است.
همسر این بانوی بزرگوار شهید قدرت باباست، که همسرش قبل از ازدواج یک بار در جبهه حضور داشته و بعد بازگشت از منطقه در بیست و سوم تیر ماه سال ۱۳۶۴ ازدواج کرده و حدود یک سال بعد از ازدواج دوباره عازم جبههها شده است.
همسر شهید بابا در گفتگو با نوید شاهد استان قزوین میگوید: در خانه بودم که همسرم وارد خانه شد و بدون مقدمه گفت که میخواهد به جبهه برود، شوکه شدم، با توجه به اینکه فرزندم بعد از یک ماه و چند روز میخواست دنیا بیاید از همسرم خواستم صبر کند تا فرزندش به دنیا بیاید بعد به جبهه برود و بر نرفتنش اصرار کردم.
تلاش کردم از رفتن به جبهه منصرفش کنم، اما نشد
تلاش کردم با گفتن جملاتی مانند تحمل دوریاش را ندارم و نمیتوانم بدون او دوام بیاورد، از رفتن به جبهه منصرفش کنم، اما نشد. همسرم در جواب اصرارهایم گفت نمیتواند نرود و باید به جبهه عازم شود، ولی اگر نتواند در جبهه بماند، برمیگردد. همسرم موقع اعزام به جبهه سفارش کرد که مواظب خودم و بچهاش باشم، سپس خداحافظی کرده و به جبهه رفت، حتی به قدری عجله داشته که وصیتنامهاش را از اهواز برایم فرستاد.
همسرم بیست و سوم فروردین سال ۱۳۴۹، در روستای مندرآباد از توابع شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش علی(فوت۱۳۵۷) و مادرش ربابه نام داشت، در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت و کشاورز بود. ایشان داوطلبانه از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دهم آذر ماه سال ۱۳۶۵ آخرین اعزامش به جبهه بود که سرانجام بیست و پنجم دی ماه سال ۱۳۶۵، از لشگر ۸ نجف اشرف در عملیات کربلای ۵ – شلمچه، بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
آرام و قرار نداشتم و مدام در حال گریه کردن بودم
دو روز قبل از اینکه خبر شهادتش را بشنوم، مدام شهید به روستا میآوردند و به همراه مردم در تشییع شهدا شرکت میکردم، حال عجیبی داشتم، آرام و قرار نداشتم و مدام در حال گریه کردن بودم. دو روز دلم آشوب بود، حس غریبی داشتم تا اینکه خبر شهادت همسرم را به من دادند.
وقتی خبر شهادت را شنیدم شرایط سخت و اوضاع بهم ریختهای داشتم، ناراحت بودم، همسرم، عزیزترین فرد زندگیم را که دوستش داشتم و شریک زندگیام بود را از دست دادم. اما در همین شرایط روحی سخت، فرزندی در شکم داشتم که یادگار همسرم بود و به من آرامش خاصی میداد تا به زندگی امیدوار باشم.
فرزندم دقیقا ۳۵ روز بعد از شهادت همسرم به دنیا آمد و تنها ثروتی بود که من را دلخوش، دلگرم و امیدوار به زندگی میکرد. زندگیام بدون همسرم سخت گذشت، اما همه تلاش خود را کردم تا فرزندم را همانگونه که همسرم میخواست تربیت و بزرگش کنم، خدا را شکر همان شد که همسرم میخواست.
سختیهای زندگی را به تاسی از حضرت زهرا(س) تحمل کردم
سختیهای و فراز و نشیبهای زندگیام را به تاسی از اهلبیت(ع) به ویژه حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) تحمل کردم تا امروز دختران و پسران سرزمینم، مومن و با خدا تربیت و بزرگ شوند و بدون دغدغهای در رشد، پیشرفت و اقتدار کشورشان تلاش کنند. اکنون افتخار میکنم همسرم در راه دین اسلام شهید شده است، امیدوارم همه آحاد جامعه به ویژه جوانان از سیره و منش شهدا درس بگیرند و راهشان را ادامه دهند.
امروز دشمنان سعی میکنند با بهرهگیری از راهکارهای مختلف جوانان را از دین و شهدا دور کنند، و ارزشهای اسلام و آرمانهای انقلاب را برای نسل جدید بیمعنی جلوه دهند، اینجا باید مسئولان فرهنگی و همچنین مادران و پدران هوشیار باشند تا دشمنان به اهدافشان نرسند.
الگوگیری دختران از حضرت زهرا(س)
مادران شهدا با الگوگیری از سیره و منش حضرت زهرا(س) و معرفی شخصیت این بانوی بزرگوار میتوانند دخترانشان را مومن و پاکدامن تربیت و بزرگ کنند که مطمئنا تحقق این مهم، آثار و برکات فراوانی در زندگی دخترانشان و حتی خودشان به همراه خواهد داشت.
دخترانی که با حضرت زهرا(س) آشنا باشند و از این بانوی بزرگوار الگو بگیرند بدون هیچ شکی ادامهدهنده راه شهدا و ارزشهای انقلاب خواهند بود و همین یکی از آرزوهای بزرگ خانواده شهداست.