قسمت سوم خاطرات شهید «عباسعلی حیدرزاده»

چهره‌اش نورانی بود

سه‌شنبه, ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۱۰:۰۳
مادر شهید «عباسعلی حیدرزاده» نقل می‌کند: «آخرین باری که به مرخصی آمد، قیافه‌اش خیلی نورانی شده بود. به من می‌گفت: دو تا وصیت‌نامه نوشته‌ام. گفته بود: اگر به شهادت رسیدم، مرا در بهشت زهرا دفن کنید.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید عباسعلی حیدرزاده» بیست و هشتم آذرماه ۱۳۳۸ در روستای نعیم‌آباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش علی‌اکبر(فوت ۱۳۵۸) و مادرش سکینه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. پاسدار بود. یازدهم اردیبهشت ۱۳۵۹ در سنندج توسط گروه‌های ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکر وی را در گلزار شهدای بهشت زهرای شهرستان تهران به خاک سپردند.

چهره‌اش نورانی بود

همراه آیت‌الله طالقانی

در بسیاری از مأموریت‌ها به همراه آیت‌الله سید محمود طالقانی، اولین امام جمعه تهران به شهرستان‌های مختلف ایران می‌رفت. نحوه شهادت ایشان بدین صورت بود که یک گروه سیزده نفری می‌روند تا تپه‌های رادیو و تلویزیون سنندج را بگیرند. آن‌ها از سمت چپ و راست هدف اصابت خمپاره قرار می‌گیرند. از آن گروه، سه نفر زنده می‌مانند و بقیه به شهادت می‌رسند که یکی از آن‌ها عباسعلی است. او به دست کومله‌ها به شهادت رسید.

(به نقل از برادر شهید)

بیشتر بخوانید: «عباسعلی» از لحاظ علم، تقوا و اخلاق در سطح بالایی قرار داشت

ما ماندیم و غربت این خاک!

وقتی عباسعلی به شهادت می‌رسد، اسم دو نفر را روی شهید نوشته بودند و شک داشتند که اسم این شهید، عباسعلی است یا ابراهیم. یکی از دوستان عمویم در سپاه بود و می‌دانست که عباسعلی به منطقه سنندج اعزام شده است. سرانجام یقین می‌کنن که این شهید همان عباسعلی حیدرزاده است. او رفت و ابوالفضل هم رفت. ما ماندیم و غربت این خاک!

(به نقل از برادر شهید)

بیشتر بخوانید: علاقه من و او مثال زدنی بود

حالات او را هرگز از یاد نمی‌برم

پیکر ایشان که به تهران منتقل شده بود، مشاهده کردم. از دانشگاه تهران به سوی بهشت زهرا به همراه سیزده شهید دیگر تشییع شدند. چون پیکر شهدا نزدیک به دو هفته زیر آتش بود و بعد از اعلام آتش بس، پیکر شهدا جمع‌آوری گردید، با آن که جثه عباسعلی چندان سنگین نبود ولی چندین برابر هیکلش ورم کرده بود. مراسم تشییع پیکر شهدا از طریق رادیو و تلویزیون به اطلاع مردم رسید و پیکر مطهر آن‌ها با شکوهی بی‌نظیر بر روی دستان مردم متعهد و قدرشناس تهران تشییع گردید. حالات او را هرگز از یاد نمی‌برم.

(به نقل از سید جلال ایمنی، داماد خانواده وهم‌رزم شهید)

شروع آشنایی با عباسعلی

من از نیرو‌های سیاسی سابق گارد جاویدان بودم. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، نیرو‌های گارد جاویدان در تشکیلات نو و جدیدی به فرماندهی شهید محمد منتظری و شهید کلاهدوز سازماندهی شدند. چند ماه بعد ما در تهران، سه مقر عوض کردیم و آخرین مقر ما پادگان عشرت‌آباد بود که اکنون پادگان ولیعصر(عج) است. در آستانه انقلاب، نهاد‌های مردمی و خودجوش جهت حفظ و حراست از ارزش‌ها تأسیس گردید، از جمله «کمیته عملیات امام خمینی(ره)» که مأموریت‌های ضربتی توسط این نهاد صورت می‌گرفت. کمیته عملیات جای خود را به نهاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سپرد. نقطه شروع و آشنایی‌مان با عباسعلی از پادگان ولیعصر(عج) بود و در پس همین آشنایی من با این خانواده وصلت کردم.

(به نقل از سید جلال ایمنی، داماد خانواده و هم‌رزم شهید)

به دلم شده بود که خواهر به غربت نبودنش اسیر خواهد شد

هروقت عباس در نعیم‌آباد نوحه سرایی می‌کرد، بی‌اختیار بغض گلویم را می‌فشرد. به دلم برات شده بود که در آینده‌ای نه چندان دور به سوی دلدار خویش سفر خواهد کرد و خواهر به غربت نبودنش اسیر خواهد شد. هرزمان که سر مزارش می‌روم با ایشان دردودل می‌کنم و عقده دلم را پیش او می‌گشایم و احساس می‌کنم که سبک شده‌ام.

(به نقل از خواهر شهید)

قیافه‌اش خیلی نورانی شده بود

آخرین باری که به مرخصی آمد، قیافه‌اش خیلی نورانی شده بود. به من می‌گفت: «دو تا وصیت‌نامه نوشته‌ام» ولی ما هیچ‌کدام را ندیدیم. فقط زبانی به من گفته بود: «اگر به شهادت رسیدم، مرا در بهشت زهرا دفن کنید.»

(به نقل از مادر شهید)

انتهای متن/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده