بیآنکه اشکی بریزم، پسرم را تقدیم انقلاب کردم
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، در میان برگهای زرین تاریخ پرافتخار انقلاب اسلامی ایران، نام و یاد شهدا همچون مشعلهایی فروزان، روشنگر راه نسلهای آیندهاند. هر شهید، قصهای است از ایثار، ایمان و عشق به وطن که در دل خانوادهای ریشه دوانده و ثمر داده است. شهید جعفر احمدیمقدم، یکی از جوانانی است که با نیتی خالصانه و قلبی مملو از عشق به اسلام و انقلاب، قدم در مسیر جهاد نهاده و به مقام شهادت نائل آمده است.
در گفتوگوی پیش رو با قربانعلی احمدیمقدم، پدر این شهید والامقام، روایت زندگی، تربیت، اخلاق و روحیات جوانی را میشنویم که مسیر طلبگی، آگاهی، ایمان و مبارزه را آگاهانه انتخاب کرد و سرانجام، جان خود را در راه دفاع از میهن و آرمانهای انقلاب فدا کرد. این روایت، نه تنها بازگوکننده سیره فردی شهیدی بزرگوار است، بلکه تصویری از خانوادهای باایمان، ریشهدار در فرهنگ، دین و مقاومت است.
نوید شاهد قزوین: پدر جان، در ابتدا از خودتان برایمان بگویید. شرایط زندگی و خانواده شما چگونه بود؟
پدر شهید جعفر احمدیمقدم: قربانعلی احمدیمقدم پدر شهید جعفر احمدیمقدم اهل روستای سپوهین رودبار الموت و ساکن قزوین هستم. شغلم خواربارفروشی بوده. دو برادر و یک خواهر بودیم. پدرم در روستا باغدار بود. بعد باغها را فروخت به قزوین آمد و مغازه خرید و خواربارفروش شد. ۱۰ ساله بودم که پدرم فوت کرد و کارش را ادامه دادم. زندگی خوبی داشتیم. خانواده مذهبی، اهل سواد، ادب و احترام و از نظر مالی متمکن بود و به نیازمندان کمک میکردیم. در مجالس روضه و تعزیه شرکت میکردیم. کتابی هم نوشتهام به نام از مدینه تا مدینه که بیشتر مربوط به روال تعزیه است.
۲۲ سال بودم با همسرم که ۲۰ ساله و دخترداییام بود، ازدواج کردم. مراسم ازدواجم طبق رسوم آن زمان در روستا برگزار شد. با اینکه از ده سالگی در قزوین بودم، ولی برای ازدواج به روستا رفتم. بعد از ازدواج به قزوین برگشتیم. حاصل ازدواجم ۳ دختر و یک پسر - فرزند دوم است، که پسرم به شهادت رسید.
پسرم بیست و هفتم اسفند ماه سال ۱۳۴۱، در روستای سگزناب از توابع شهر قزوین مصادف با سالروز ولادت امام صادق (ع) به دنیا آمد؛ لذا خودم اسم صادق را انتخاب کردم و جعفر لقبش شد. در خانه صادق صدایش میکردیم، ولی بعد از شهادتش بیشتر به نام جعفر شناخته شد.
نوید شاهد قزوین: از ویژگیهای اخلاقی فرزند شهیدتان برایمان بگویید.
پدر شهید جعفر احمدیمقدم: پسرم آرام، بااخلاق و مومن بود. در انجام واجبات مانند نماز و روزه مصمم بود. اهل خانواده بود. کمک حال من در مغازه و مادرش در خانه بود. به مادر و خواهرانش درس، نماز، قرآن و مفاتیح یاد میداد. با خواهراش، دختر داییهاش و فامیلها رفتوآمد داشت. پسرم اهل اسراف نبود. از مادرش گاهی پول میگرفت یا از مغازه چیزی که لازم داشت برمیداشت. حتی در سربازی هم از من پول نخواست. بیشتر اهل مطالعه و درس بود و توانست دیپلم بگیرد. درسش خوب بود قرآن خوب یاد گرفته بود در هیئت قرآن، به بچهها درس میداد. بعد از دیپلم به حوزه علمیه رفت و طلبه شد. تا پایان سطح یک لمعتین درس خواند.
نوید شاهد قزوین: خودش دوست داشت طلبه شود؟
پدر شهید جعفر احمدیمقدم: بله، علاقه خودش بود که طلبه شود. من هم تشویقش کردم. مدرسه صالحیه و سپس محسنیه میرفت، در کلاسهای مرحوم آیتالله شالی شرکت میکرد. اهل مطالعه بود. کتابهای زیادی داشت. کتابهای متعدد و تخصصی میخواند، شاید ۲۰ جلد از آثار شهید دستغیب، شهید مطهری و مرحوم مدنی رو داشت و مطالعه میکرد. بعد مدتی به سربازی رفت.
نوید شاهد قزوین: خود شما تا چه مقطعی درس خواندید؟
پدر شهید جعفر احمدیمقدم: من درس قدیم خواندم. اهل کتاب و فرهنگم. مطالعه زیاد دارم. کتابهای زیادی خوندم. اکنون هم در مدرسهای که ساختیم، یک کتابخانه درست کردم که به کتابهای بسیاری از جمله دینی و مذهبی مجهز است.
نوید شاهد قزوین: زمان انقلاب، چه فعالیتی داشتند؟
پدر شهید جعفر احمدیمقدم: بله، در راهپیماییهای علیه رژیم شاهنشاهی شرکت و اعلامیه پخش میکرد. بعد از پیروزی انقلاب، مدام به دنبال انجام کارهای انقلابی بود. وقتی آیتالله باریکبین امام جمعه قزوین شد، پسرم را عضو ستاد نماز جمعه کرد. در برگزاری نماز جمعه از جمله پذیرایی، چای دادن و نظم مراسم کمک میکرد.
نوید شاهد قزوین: آیا پسر شما خودش علاقهمند بود به منطقه جنگی برود؟ نمیتوانست خدمت سربازیاش را جای دیگری بگذراند؟ اصرار خودش بود؟
پدر شهید جعفر احمدیمقدم: بله، ایشان وقتی ۱۹ سالش بود اسمش برای سربازی درآمد، اما به دلیل اینکه مشغول تحصیل بود، پیگیرش نشدیم. بعد از آن، حاج مهدی مافی، خدا رحمتش کند، به جبهه رفت و پسرم ۲۱ ساله بود که با ایشان به قصرشیرین - گیلانغرب - سومار رفت و نزدیک به ۱۰ ماه در جبهه بود.
نوید شاهد قزوین: در این مدت مرخصی هم میآمدند؟ رفتوآمدی داشتند؟
پدر شهید جعفر احمدیمقدم: بله، یکی - دو بار مرخصی آمد. آخرین بار که آمد، برف و کولاک شدید بود. ماشین گیر نمیآمد، خودم ایشان را تا تهران رساندم. ماشینهای کرمانشاه بود، با آنها رفت. موقع رفتن حس کردم که دیگر برنمیگردد. از آن مرخصی، ۷ - ۸ بیشتر جبهه نبود تا خبر شهادتش آمد.
نوید شاهد قزوین: وقتی مرخصی میآمد، از حال و هوای جبهه برایتان تعریف میکرد؟
پدر شهید جعفر احمدیمقدم: به من از حال و هوای جبهه چیزی نمیگفت که احساسم تحریک نشود. ولی به مادرش و خواهرهایش میگفت.
نوید شاهد قزوین: در رفتارهای ایشان تغییری دیده بودید؟ چیزی که نشان دهد آمادگی شهادت دارد؟
پدر شهید جعفر احمدیمقدم: شهدا درجههای مختلفی دارند. بعضیها را با زور میبرند، بعضیها را نمیگیرند ولی خودشان میروند. بعضیها دنبال طمع میروند. ولی این بچه همه چیز داشت:
پسر من همه چیز از جمله خانه، مغازه، سرمایه و خانواده داشت. اما به همه تعلقات دنیوی پشت پا زد و گفت جبهه خوب است. در مبارزه با دشمنان اسلام اگر به مقام شهادت رسیدم که خدا را شکر و در غیر این صورت به خانه برمیگردم. پسرم نذر کرد اسمش برای جبهه دربیاید تا ۱۰ روز، روزه بگیرد. به عبارتی رفتنش به اجبار نبود بلکه عاشقانه و مشتاقانه از سوی ارتش به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت.
نوید شاهد قزوین: یعنی با اختیار خودش رفت؟
پدر شهید جعفر احمدیمقدم: بله. فرماندهاش گفته بود در شهر بمان و به عنوان روحانی خدمت کن، اما گفت میخواهم به جبهه بروم و وظایف خودم را انجام دهم. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت؛ و سرانجام سوم دی ماه سال ۱۳۶۱، در سومار کرمانشاه بر اثر اصابت ترکش خمپاره و سوختگی، شهید شد و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهر قزوین واقع است.
نوید شاهد قزوین: در نامههایی که از جبهه میفرستاد، بیشتر به چه چیزهایی اشاره میکرد؟
پدر شهید جعفر احمدیمقدم: وصیتنامههای متعددی داشت. بیشتر در مورد یاری انقلاب و امام و همچنین رضایت خانواده مطلب مینوشت. در چهلمش یک کتاب با تیراژ بالا چاپ کردیم که دعای کمیل، وصیتنامه و زندگینامهاش داخلش بود. آن موقع چنین کتابهایی کمتر بود لذا خیلی استقبال شد. بین رزمندهها پخش کردیم.
نوید شاهد قزوین: چه کسی اولین بار خبر شهادت را به شما داد؟
پدر شهید جعفر احمدیمقدم: یکی از دوستانش، آقای اسفندیاری آمد به من گفت که جعفر مجروح شده و تهران بردند. زنگ زدیم تهران، گفتند هنوز نیامده است، زیرا در منطقه درگیری شدید بود، پیکرش دیر پیدا شد. حدود ده روز طول کشید تا پیکرش آمد. روز دوازدهم دی ماه خبر دادند بیایید تهران پیکرش را ببرید و سیزدهم دی ماه تشییع کردیم.
نوید شاهد قزوین: وقتی اولین بار پیکر شهید را دیدید، چه چیزی به ذهنتان رسید؟ چه گفتید؟
پدر شهید جعفر احمدیمقدم: به همه گفتم گریه نکنند. به خواهرهایش، مادرش، عمهها و خالهها گفتم گریه نکنید، لباس سیاه هم نپوشید. من هم گریه نکردم. حتی در تشییعاش شعر خواندم. همه تعجب کرده بودند. چون فقط من یک پسر داشتم و متعجب بودم که چنین عکسالعملی نشان میدهم.
نوید شاهد قزوین: این روحیه و ایستادگی را از کجا آوردید؟
پدر شهید جعفر احمدیمقدم: پدرم، مادرم، عمو، دایی، جد، همه باسواد بودند. اهل کتاب بودم. در هیئت و روضه شرکت میکردم. قرآن میخواندم و به بچههایم هم یاد دادم، تعزیه اجرا میکردم. حتی کتابی نوشتم به نام "از مدینه تا مدینه" که روند تعزیه در آن آمده است؛ لذا اهمیت مقام شهادت و رسیدن به این مقام را میدانستم به همین دلیل روحیه بالایی داشتم.
نوید شاهد قزوین: حرف آخر؟
پدر شهید جعفر احمدیمقدم: خانهای که اکنون زندگی میکنم زادگاه فرزندانم به ویژه فرزند شهیدم است لذا جای دیگری نمیروم و همین جا برای من زندگی کردن لذت بخش است، زیرا بوی پسرم جعفر را میدهد. پدران و مادران شهدا سختیها و مشقتهای بسیاری را از فراق فرزندانشان متحمل شدند؛ لذا قدر این عزیزان را بدانید و با ادامه دادن راه شهدا، دلشان را شاد کنید.