در قسمتی از کتاب « مدافع بانو » که حاوی خاطراتی از زمانه شهید مدافع حرم «مهدی ثامنی راد» است، میخوانید: «آقامهدی تند و تیز به طرف در حیاط رفت. سارا هم پشت سرش. آقامهدی سری تکان داد و گفت: «موتورو بردن.» سارا با ناراحتی گرهای میان ابروهایش انداخت. وسیله زیر پات همون موتور بود. همه جا هم که با همون موتور می رفتی. اصلاً خودت بهم گفتی که این موتور شده عصای دستت.ولی الان باید بریم سفر. این سفر برای ما خیلی واجبه. چون قراره یه عده خوشحال بشن. اون آدما الان بعد از خدا امیدشون به ماست. موتور هم اگه خدا بخواد پیدا میشه. آقاجونم همیشه میگه: مال حلال برمی گرده سرجاش.»