شاهد جوان - صفحه 4

شاهد جوان

گواه

ميداني كه براي چه به منطقه رفته بودم؛ خواستم عكس بگيرم، از هر چه كه مي ديدم؛ از ايثار نوجوان هايي كه نارنجك به كمر می بستند

گفتگو با سمیر قنطار/ آزادگی تا شهادت

سمير قنطار قديمي ترين زنداني لبناني و مقاومت، در زندان هاي اسرائيل بود و وعده سيد به زودي محقق شد، وقتي در تابستان گرم 2006 جنگ 33 روزه در گرفت و خانه عنكبوت فرو ريخت

تنها خمپاره سفید دنیا!

خروس خوان صبح، مش رجب، مسئول تدارکات گردان هی میرود و هی می آید و با دمُش گردو می شکند: «آهای ایها الناس...از امروز سلاح مافوق سری داریم! » می گویم: «آقایی که شما باشی، منظور غذای فوق سریه؟

پدر مرد من به تنهایی، «ادبیات پایداری» بود

دور تا دور حوض خانه ی ما / پوکه های گلوله گل داده است

مادر! مرا ببخش اگر دير آمدم

مادر سلام! آمده ام بعد سال ها / انگار انتظار تو را پیر کرده است

خدا کند که از این هم شهیدتر بشوم

دعا کنید که من ناپدیدتر بشوم / که در حضورخدا رو سفیدتر بشوم

سرمای تکریت

میانگین سن بچه های اردوگاه هفده تا بیست سال بود، اما همه چهره ها تکیده و شکسته. جوان هفده ساله، گویی پیرمردی است هشتاد ساله.

بضعه موسي

آتش موسي عيان از سينه سينا ستي / يا كه زرّين بارگاه بضعه موسا ستي

اسیر سفارشی

در دوران جنگ به خدمت مقدس سربازی رفته بودم. من که عشق به جبهه با تمام وجودم عجین شده بود نتوانستم که جبهه و جنگ را ترک کنم. بعد از پایان سربازی همچنان در جبهه به صورت بسیجی ماندم و بعد به عضویت سپاه در جنگ ماندم.

ماجرای تلخ سوزاندن پای آن سه اسیر

نزدیک غروب بود که صدای ناله و فریاد برادران به گوش رسید. با خبر شدیم که به دستور فرمانده اردوگاه رو پای سه نفر از اسرا گازوئیل ریخته و سپس کبریت کشیده اند.

نامه هایی که هرگز پیدا نشدند

گوشه ی اتاق روی موتور قرمز رنگی پارچه ای توری و سفید انداخته، این موتورسیکلت از سال 1361 تا همین امروز که 32 سال از آن تاریخ گذشته گوشه ی اتاق پیرزن جا خوش کرده و تنها یادگار پسری است که از سال 1361 تاکنون مفقودالاثر است.

آخرین عکس را سیاه...

موشک کاغذی بلند شد و پدرم را به اشتباه انداخت / پدرم داد زد: هواپیما... بمب روی قرارگاه انداخت

یک بار هم بابای معلوم الاثر باش!

ای پیشپرواز کبوتر های زخمی / بابای مفقود الاثر! بابای زخمی!

کربلای نرفته

خانه پیرزن ته کوچه / پشت یک تیر برق چوبی بود

تقدیر رییس جمهور از بنیاد شهید برای اهتمام مجلات شاهد در ترویج فرهنگ نمازخوانی

بنیاد شهید و امور ایثارگران در بیست و هفتمین اجلاس سراسری نماز از حیث فعالیت‌های گسترده در استفاده از ظرفیت نشریات شاهد در ترویج و توسعه فرهنگ اقامه نماز به‌عنوان دستگاه شایسته تقدیر معرفی شد.

اجازه من شیمیایی هستم

مدیر دبیرستان از سرگذشت این معلم خبر داشت اما چون می دانست ناراحت می شود حرفی از جانبازیش نزد. هر کاری کرد مادر دانش آموز راضی نشد. دست آخر هم به مدیر گفت به منطقه شکایت می کند.

بسیجی های الله اکبری

مصطفی بعد از پانسمان پایش به اتاق آن پزشک رفت و از او پرسید:«اگر قسمتی از بدنتان زخمی باشد و روی آن را بدون بی حسی ضدعفونی کنند و حتی بخشی از آن را بکِنند، احساس درد نمی کنی؟»

شهید خجالتی

عملیات خیبر سال 1362 انجام شد و مصطفی یکی از جوانان رزمنده بود که در منطقه طلائیه از ناحیه پای راست مجروح شده بود. ترکش پشت پایش را از بالای زانو خراش داده بود. بر اثر این جراحت به بیمارستانی در شهر مقدس قم منتقل شده بود.

سجده با پیشانی سوراخ

به اطرافم نگاهی کردم. زنان و دختران همسفرم هر یک حالی داشتند. من هم در فاصله ای دور از دیگران و در پشت تلیّ از خاک با جمجمه پیشانی سوراخ شده ات خلوت کردم. حالا من بودم و تو، دست بردم و خاک گونه هایت را ستردم.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه