الهام عمومی

الهام عمومی

وقت آن است که سجاده ز خون تر بشود

عشق تا سمت پریشانی شب می آید/ کسی انگار به مهمانی شب می آید / در رگ حادثه دیری ست که خون آشفته ست

سروها ایستاده می‌‌میرند

کوچ یعنی، هزاربار خزان / در دل باغ‌ها قدم بزند / یا که تقدیر تلخ گل‌ها را / دست طوفان شبی رقم بزند

تفنگ ­ها هیچ حرفی برای گفتن ندارند / به این شهرکه می­رسی باید لبخند بزنی

ریشه­ های درخت سیب را هم که بسوزانند / باز باغبان­ ها بیدارند / این­جا هم سیب فراوان است / هم درخت­ هایی که بهار را
طراحی و تولید: ایران سامانه