روایتی از همرزم شهید

روایتی از همرزم شهید
از شهید «امیرولی عابدی»

روایتی از یک عاشقی؛ چرا سعادت «شهادت» را ندارم؟

داشتیم از پادگان بیرون می رفتیم که در آستانه در پادگان، یک گلوله توپ صد و پنج به فاصله بیست متری ماشین ما به زمین خورد.همه خوابیدند، بجز او، به او گفتم، خدا بهت رحم کرد، گفت ما از این سعادتها نداریم، تا نزدیکی منطقه درگیری در راه برای ما سرودهای انقلابی و شعرهای حماسی می خواند، چهره اش چنان معنوی شده بود که در دل یقین کردم امروز رفتنی است در مسیر توسط افراد کومله و دمکرات کمین خوردیم.
روایتی خواندنی از همرزم شهید رضا کریم لو در سالروز منتشر شد؛

توصیف زیبای همرزم شهید از عملیاتی که مقارن شب سیزدهم آبان بود: تقریباً می توانیم شهدا را از قبل شناسایی کنیم

سیزدهم آبان بود و شب عملیات. بچه ها یه حال و هوای دیگه داشتند. یکی دعا می خواند ، یکی وصیت نامه می نوشت ، بعضی ها هم که نور بالا می زدند، از حال و هوایشان معلوم بود که رفتنی هستند. در این چند مدت ، به قدری عملیات دیدیم که تقریباً می توانیم شهدا را از قبل شناسایی کنیم . مثل اینکه این بار نوبت آقا رضا بود.
روایتی خواندنی از دوست و همسنگر گرامی «شهید علی اکبر امیراحمدی» را در سالروز شهادتش می خوانید؛

دو دوست صمیمی بودیم

در اواخر سال هزار و سيصد و شصت و پنج بود که با شهيد علي اکبر اميراحمدي در پادگان توحيد سنندج سپاه يازدهم امام حسن عسگري آشنا شدم . بعد از گذشت مدت زمان کمي به ايشان علاقمند گشته و بيشتر در ايشان دقيق شدم و را بطه ام را با شهيد اميراحمدي زياد کردم و طولي نکشيد که بصورت دو دوست صميمي در آمديم . افکار و حرکات ايشان هميشه شايان تحسين بود و اطرافيان هميشه از وي تعريف و تمجيد مي کردند . شهيد اميراحمدي به مسائل ديني و مذهبي فوق العاده اهميت مي داد و بقيه را هم به اين کار تشويق مي نمود .
روایتی خواندنی از دوست و همسنگر گرامی «شهید اکبر جمشیدی» را در سالروز شهادتش می خوانید؛

لحظه به لحظه جنگ به روایت همسنگر شهید

زمان بمباران به ناگاه من و اکبر به فکر وحید افتادیم و پس از آن به بیرون سنگر دویدیم و به سوی وحید رفتیم و دیدیم که وحید از ناحیه شکم مورد اصابت ترکش قرار گرفته و قسمتی از اعضای داخلی شکم وحید بیرون ریخته و کمک های اولیه را به وحید کردیم و او را آماده اعزام به بیمارستان نمودیم در حین انتقال وحید توسط امداد گران بوسیله برانکارد اکبر دنبال وحید می دوید و تکرار می کرد وحید ما را هم شفاعت کن .
روایتی خواندنی از عبدالحسین شهواری همرزم گرامی شهید مطلب اسلامی

فرجام عشق...

آذر ماه 1365 همراه سپاهیان محمد(ص) اعزام و در تعاون گردان فجر پدافند هوایی لشکر 25 کربلا سازماندهی شدم.برادرانی، که قبل از من در تعاون بودند، همیشه از سجایای اخلاقی «مطلب اسلامی» سخن می گفتند، او در اصل از مردم روستای بارکلاته هزارجریب بود و در گرگان سکونت داشت و در کارخانه نوشابه سازی مشغول به کار بود.
طراحی و تولید: ایران سامانه