نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره
خاطره‌‌ای از شهید «غلام مکاری‌زاده»
مادر شهید تعریف می‌کند: «من از شهید می‌خواستم که ازدواج کند اما او قبول نمی‌کرد و می‌گفت مادرجان من باید به جبهه بروم که اسلام در خطر است.»
کد خبر: ۵۵۷۶۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۱

قسمت دوم خاطرات شهید «حسن یحیایی»
پدر شهید «حسن یحیایی» نقل می‌کند: « آخرین باری که حسن می‌خواست به جبهه برود، من او را در آغوش گرفتم و به من الهام شد که اگر حسن برود، شهید خواهد شد. حسن جوان حرف گوش کنی بود. هر کاری می‌خواستم انجام می‌داد. حالا رفته است و منِ پدر باید جنازه او را ببینم. جز تسلیم در برابر امر الهی چاره چیست؟ الهی با شهیدان کربلا محشور شود!»
کد خبر: ۵۵۷۵۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۰۷

قسمت نخست خاطرات شهید «حسن یحیایی»
مادر شهید «حسن یحیایی» نقل می‌کند: «حسن دانش‌آموز بی‌نظمی نبود که از مدرسه برمی‌گردد، وسایل و اسباب و اثاثیه خود را هرجا که شد رها کند؛ هر چیزی را در جای خودش قرار می‌داد. حسن اخلاق داشت. از نمازش غافل نمی‌شد. حرمت و احترام ما را همیشه داشت و با قرآن مأنوس بود.»
کد خبر: ۵۵۷۵۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۰۶

مادر «شهید محمدکاظم اعزی پاشاکلائی» می‌گوید: در اهمیت و توجه به مسئله پوشش و حجاب اسلامی، هم خود عامل به این امر بود و هم دیگران را تشویق می‌کرد. او چون دیگر شهیدان حجاب را رنگین‌تر از خون خود می‌دانست.
کد خبر: ۵۵۷۵۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۰۵

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید "خلیل الله بابایی" در وصف فرزندش می گفت: «خلیل دلش میخواست به جبهه برود. پنهانی لباس هایش را جمع کرده بود و بی خبر به جبهه رفته بود. حلالیت میخواست که من گفتم مادر شیرم حلالت برو خدا پشت و پناهت باشد.»
کد خبر: ۵۵۷۵۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۴

خاطره‌‌ای از شهید «صفر دادخداپور بیکاه»
همسر شهید تعریف می‌کند: «انگار می‌دانست شهید می‌شود و تنها دخترش که هنوز یکسال کامل را نداشت هر لحظه در آغوش می‌گرفت و او را می‌بوسید و در گوشش زمزمه می‌کرد.»
کد خبر: ۵۵۷۵۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۳۱

قسمت نخست خاطرات شهید «سید عباس راسخی»
دوست و هم‌رزم شهید «سید عباس راسخی» نقل می‌کند: «چند روز بعد ما را بردند خط گوجار که بسیار مرتفع و صعب‌العبور بود. وقتی به خط رسیدیم هوا کولاک شده بود. سید ابوالفضل وقتی مرا تنها دید گفت: منم می‌مانم. گفتم: تو از شدت سرما‌ نمی‌توانی راحت حرف بزنی! ریش‌هایت یخ زده!»
کد خبر: ۵۵۷۴۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۰۱

به مناسبت چهلمین سالگرد شهادت شهید «عباسعلی عزآبادی»، یادواره این شهید گران‌قدر با سخنرانی حجت‌الاسلام سید محمد میرعلی‌اکبری از راویان دفاع مقدس و مداحی حاج ابوالفضل بینائیان همراه با محفل خاطره ‌گویی هم‌رزمان شهید، فردا شب پس از نماز مغرب و عشا در حسینیه محله امام (ره) شهرستان دامغان برگزار می‌شود. در ادامه پوستر این مراسم را ببینید.
کد خبر: ۵۵۷۴۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۲

باجناق شهید می‌گوید: توکل خیلی زحمت کش بود و کار‌های خدماتی جبهه‌ها را انجام می‌داد حتی در گرمای طاقت فرسای جنوب هم، تشنه خدمت به رزمندگان بود.
کد خبر: ۵۵۷۳۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۱

خاطره‌‌ای از شهید «علی نمردی»
مادر شهید تعریف می‌کند: «از بنیاد شهید آمده بودند، بغض تو گلویم انبار و دست و پایم سست شده بود، علی آمده بود همان طور که خودش قول داده بود.»
کد خبر: ۵۵۷۳۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۱

خاطره‌‌ای از شهید «محمد عیدزاده»
برادر شهید تعریف می‌کند: «تمام مردم آبادی او را با پاکی و صداقتش می‌شناختند، بیشتر مردم محل برای مشورت در کارهایشان به نزد او می‌آمدند و ...»
کد خبر: ۵۵۷۳۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «قنبر عبدالله‌زاده غلام‌شاهی»
مادر شهید تعریف می‌کند: «به خواهرش می‌گفت به قدری حنا درست کن که پاهایم سوزش کند چون ممکن است دوباره برنگردم.»
کد خبر: ۵۵۷۳۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «حسین رنجبری نیاکی»
برادر شهید تعریف می‌کند: «انگار می‌‌دانست که این آخرین باری است که این خانه را می‌بیند و از این کوچه گذر می‌کند. رفتن و آمدنش 15 سال به درازا کشید، 15 سال منتظر آمدنش بودم.»
کد خبر: ۵۵۷۲۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۰

قسمت دوم خاطرات شهید «مجید قدس»
هم‌رزم شهید «مجید قدس» نقل می‌کند: «کاملاً بیهوش شده بود. اصلاً صدای دکتر و پرستار‌ها را نمی‌شنید. هیچ سؤالی را جواب نمی‌داد تا اینکه صدای اذان بلند شد. نه تنها من، همه تعجب کرده بودند وقتی که دیدند با بلند شدن صدای اذان، مجید دست‌هایش را بالا برد و تکبیر گفت و مشغول خواندن نماز شد.»
کد خبر: ۵۵۷۲۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «ابوالقاسم جمعه‌پور گنجی»
برادر شهید تعریف می‌کند: «یکی از همشهریانمان که با هم در یک محله زندگی می‌کردیم همسنگر او بود. ابوالقاسم بیشتر از اینکه ناراحت خودش باشد، ناراحت همسنگرش بود.»
کد خبر: ۵۵۷۲۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «غلام خرگر»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «اگر ما به جبهه نرویم، صدامیان کشور ما را تصاحب کرده و امنیت مردم را به خطر می‌اندازند. باید به حرف امام خمینی لبیک بگوییم تا بتوانیم دشمن را شکست دهیم.»
کد خبر: ۵۵۷۲۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۹

همسر شهید «سیفور شعبانی وناشی» می‌گوید: به اتفاق برادر شوهرم به بازار رفتیم من یک دست تنگ و لیوان خریدم سیفور بسیار ناراحت شد. گفت: خانم من ناراحت می‌شوم شما دنبال تجملات هستید انسان باید یک زندگی بسیار ساده داشته باشد هر چه زندگی ساده‌تر باشد، روح انسان بیشتر در آرامش است.
کد خبر: ۵۵۷۲۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۹

استان یزد؛
در راستای ترویج فرهنگ والای ایثار و شهادت و با هدف آموزش تخصصی نویسندگان نوقلم، فراخوان دومین همایش منطقه‌ای منتشر شد.
کد خبر: ۵۵۷۲۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۸

خاطره‌‌ای از شهید «محمد کارگر»
مادر شهید تعریف می‌کند: «چند وقتی بود که سردرد خیلی عجیبی داشتم. شهید به خوابم آمد و گفت مادر چی‌شده؟، گفتم مادر سرم درد می‌کند و ....»
کد خبر: ۵۵۷۱۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۸

برادر شهید «عبدالعلی حیدری» می‌گوید: شهید می‌گفت؛ کسی که کار را برای رضای خدا انجام دهد و بداند اجرش را خدا می‌دهد. نباید ترسی از مرگ داشته باشد. چون مرگ در راه خدا یعنی شهادت که آرزوی هر انسان خداجوی و عاقل هست.
کد خبر: ۵۵۷۱۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۸