لحظه های آسمانی - صفحه 2

لحظه های آسمانی

لحظه های آسمانی - بخش دوم

کتاب لحظه هاي آسماني نوشته دكتر غلامعلي رجايي از انتشارات نشر شاهد به مساله كرامات و و امور ماورايي كه از جانب شهدا براي انسانهاي زميني مشهود شده پرداخته است. 20 خاطره کوتاه برگرفته از این کتاب با عناوین به احترام مادر، بی خود از خویش، نغمه کوثر، دو نیمه سیب، به طراوت بهار،رویای شهادت و ... را اینجا بخوانید.

کرامات شهیدان؛ (116)اسم پسرت را غلامعلی بگذار

مگر مسلمان بودن و حجاب داشتن جرم است که باید اینطوری مورد توهین اینها قرار بگیرم؟...

کرامات شهیدان؛ (115)تابوت دوم فرزند شهيد توست

در خواب دو تابوت را میبیند که از جلوی او رد می شوند. می پرسد: این دوتابوت مربوط به چه کسانی است؟ پاسخ می شنود: تابوت دوم مربوط به فرزند شهید تو است!

کرامات شهیدان؛ (114) ساعت يک بعد از ظهر فردا شهيد مي شوم

علی درشب قبل ازعملیات کربلای 5 تصمیم گرفت به نزد پدرش که او هم درجبهه بود و در سال 1387 دراثر آسیب هایی که در جنگ از مواد شیمیایی دید به رحمت حق پیوست برود و در همانجا نزد او بخوابد...

کرامات شهیدان؛ (113) روز سي ام برمي گردم

محمدرضا گوشه اتاق ساکت نشسته بود.نگاهش کردم؛ انگار داشت به چیزی فکر م یکرد. رو به من کرد و گفت...

کرامات شهیدان؛ (112)چهاردهمی را بايد شما دعا كنيد

یک شب قبل از عملیات «والفجر »4 بود. در یکی از خانه های سازمانی پادگان «الله اکبر » اسلام آباد بودیم. به خانه که آمد، کاغذی را به من نشان داد...

کرامات شهیدان؛ (111)روضه همان ده روز باشد

بعد از کش و قوس های فراوان شهرداری قم خانه پدری ما را تملک کرد. البته چگونه و به چه قیمتی و با چه ظلمی که در حق ما روا داشت، بماند...

کرامات شهیدان؛ (110) وصیتنامه را برایتان می آورند

من از قبل انگار به دلم الهام شده بود که حبیب الله شهید می شود. بار آخری که به جبهه می رفت، وصیتنامه اش را به دستم داد. من نگرفتم و ناراحت شدم، خواست آن را به مادرش بدهد...

کرامات شهیدان؛ (109)شهيدي که شماره تابوتش را گفت

خیلی وقت بود منتظر نامه علی اکبر بودیم. دلواپسی امانمان را بریده بود تا اینکه یکی از بستگان از منطقه تلفن زد و گفت: علی اکبر شهید شده است و ۹ روز قبل جنازه اش را به مشهد فرستاده اند. چرا نمی روید آن را تحویل بگیرید؟...

کرامات شهیدان؛ (108) اینجا بهشت است

قبل از عمليات محرم شهيد رجب قاسمي تبار به ما گفت: «بچه ها، جمع شويد، با شما كاری دارم. » من به اتفاق چند نفر از دوستان در كنار او نشستيم. لبخندي زد و گفت كار بخصوصي با شما ندارم؛ ديشب خوابي ديدم كه خواستم آن را برايتان تعريف كنم.

کرامات شهیدان؛ (107)لحظه وصال

روز آخري بود كه رفتيم بيمارستان. حاج رضا افراسیابی بر اثر عوارض شيميايي به سختي نفس ميكشيد، حتي قادر به تكان دادن دستان خود هم نبود...

قاتل من لباس سبز بر تن دارد

پس ازشهادت پدرم، هنوزحضورشان را در زندگی خود احساس میكنیم و دربعضی موارد با واسطه هایی مانند خواب یا افراد دیگر ما را راهنمایی میكنند...

کرامات شهیدان؛ (106)دیشب به من الهام شد

در ماه های نخست پیروزی در آشوب های ضد انقلاب در کردستان چند تن از دوستان ما به شهادت رسیدند...

مي شود الآن به من تركش بخورد؟

عمليات رمضان بود و هوا گرم. بچه ها مثلثي ها را گرفته بودند. حاج امير افراسیابی و چند نفر دیگر در گوشه ای نشسته بودند...

کرامات شهیدان؛ (105)ناگهان فضای قبر نورانی شد

روز تشييع جنازه رفتم داخل قبر. هيچكس ديگري نبود، سرم را بردم نزديک صورت علی اکبر. گفتم: خدايا، شنيده ام علي اكبر(ع) امام حسين(ع) داماد بوده و در روايتي آمده كه فرزند هم داشته است...

کرامات شهیدان؛ (104)من یکی از شهدای گمنام هستم

در سال 73 تعدادي از شهداي گمنام را به معراج شهدا آوردند. در همان شب یكي از كاركنان معراج در خواب مي بيند كه فردي به او مي گويد...

کرامات شهیدان؛ (103)قول شفاعت

شهيد ميثم رو به فرماندهان كرد و گفت: بياييد امشب قراري با هم بگذاريم كه هركس از اين جمع درعمليات آينده شهيد شد، قول بدهد بقيه را درآن دنيا شفاعت و دستگيري كند...

این دفعه دیگر بر نمیگردم

آخرين باري كه سیّد احمد پلارك مي خواست به جبهه برود، به مادرم گفت: «مادرجان، من ديگر برنمي گردم، كارهايت را انجام بده...

تو در بهشت همسایه منی

قبل از عمليات كربلاي 8 با گردان رفته بوديم مشهد. يک روز صبح ديدم سيداحمد پلارک از خواب بيدار شده، اما تمام بدنش مي لرزد...

کرامات شهیدان؛ (102) بلند شو دستت خوب شده

قبل از عمليات يک گلوله به بازوی سردار شهید برونسی خورد. برای مداوا به بيمارستاني در يزد منتقل شد. او فقط مي خواست تا عمليات شروع نشده به منطقه برود؛ اما چون دكترها اجازه این کار را به او نمي دادند، لذا به دامان اهل بیت متوسل شد...
طراحی و تولید: ایران سامانه