ابراهیم رستمی

ابراهیم رستمی

دیدار با آقا امام زمان ( عجل الله)

شهید اوحانی بر می گردد تا وضع را تشریح کند و کاملی بر می گردد تا نتیجه را گزارش دهد که می بینند آقا مهدی با تواضعی عجیب، با کسی صحبت می کند و چشمانش خورشیدوار می درخشند

شهید رمضان !

رفتم دم در، کیفش را روی دوشش انداخته بود و روی پله ها ایستاده بود.کمی آجیل توی کیفش گذاشتم. اشک در چشمانم حلقه زد

عاشقانه

همسرم! به تو اطمینان می دهم که من به آرزوی خود که شهادت در راه خداست خواهم رسید بدون اینکه قبل ازشهادت کمترین آسیب یا جراحتی متوجهم گردد

غواص شهید

صبح یکی از برادرهایی که با ما کار می کرد، از خواب شب گذشته اش تعریف کرد و گفت: «دیشب خواب دیدم که یک غواص بالای خاکریز آمد و به من گفت، دلاور این جا چه می کنی؟

شهید محمود اورنگی!

گفتند که چیزی از شهید اورنگی نمی دانیم و در تحقیقها هم به جایی نرسیدیم، اما در بررسی دقیق تر متوجه شدیم که در عکسها، یک نفر همیشه درکنار اوست

چطور شهداء را پیدا می کنید؟

شب موقع خواب صلوات نذر می کنیم و در خواب شهداء را می بینیم که محل به جای ماندن پیکرشان را به ما نشان می دهند

استجابت دعا

واقعیت آن است که خود شهدا راه کار را به ما نشان می دهند و با عنایت و توجه ائمه معصومین موانع و مشکلات را از پیش روی ما بر می دارند.

عنایت آقا ابا عبدالله

فردا هم که روز ولادت شما بزرگوار است، این مقر هم که به نام خود شماست. آقا! شما خودتان عنایتی کنید؛ عیدی به این بچه ها بدهید» ما از فردای آن روز، یعنی از چهارم شعبان تا نیمه شعبان، در واقع طی یازده روز پیکر پاک یازده شهید را پیدا کردیم.

این چه رازیست!...»

لطف کنید و از خدا برایم شهادت را بخواهید. از این جمله علی تنم لرزید. چنین آرزویی برای یک عروس، در استثنایی ترین روز زندگی، بی نهایت سخت بود، سعی کردم طفره بروم اما علی قسم داد در این روز این دعا را در حقش کرده باشم. بنا چار قبول کردم.

حنای سرخ

گفتم:«از رنگ قرمز حنا خوشم نمی آید ». در جوابم گفت:« این موها و ریشها می خواهند با خون سرخ خضاب بسته شوند...» وقتی پیکر مطهر شهید را برایمان آورده بودند ریشش با خون خضاب شده بود.

انشالله عروسی دختر عمو

خدایا یعنی هیچ کس نیست به داد من برسه من نمی خوام، بمیرم یک وقت دست غیبی آمد این دختر رو بیرون کشید و یک گوشه ای گذاشت، گفت خدایا این دست چی بوده از کجا آمد دراین تاریکی دیجور ظلمات دنیا و آمد و من را نجات داد صدای غریبی گفت دختر عمو این دست همان یک مشت استخوانی بود که دیشب آمد.

سیزده موذن نا آشنا

قبل از وارد شدن به منطقه تابلویی زیبا نطرمان را جلب کرد: با وضو وارد شوید، این خاک به خون مطهر شهدا آغشته است. این جمله دریای سخن و معنی بود.

عنایت عکس شهید

این عکس انگار با من حرف میزند وقتی تو بحر آن رفتم قلبا به اسلام رو آوردم و مدتی است که هر پنج شنبه اینجا می آیم.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه