نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - کامبیز فتحی لوشانی
برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «آخر چقدر باید مومن شد، چقدر تزکیه نفس کرد، چقدر تقوا و ایمان داشت، چقدر زاهد بود، چقدر ریاضت کشید تا توانست حبیب‌الله شد. ولی رزمندگان ما چه راحت بهترین بنده خدا می‌شوند؟ ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۸۸۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۲۹

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «نیمه‌های شب صدای کبوتر می‌آمد، تعجب کردم که در این بحبوحه جنگ و آتش کبوتر چه کار می‌کند؟ وقتی که به دنبال صدا رفتم. دیدم یک جفت کبوتر سفید بسیار قشنگ در پشت جیب ۱۰۶ خوابیده‌اند ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۸۸۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۲۸

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «دیشب اگر دیر جنبیده بودم نصف گوشم نصیب موش‌های سیاه آبی شده بود. شانس آوردم که موش سیاه داخل قابلمه افتاد، قابلمه برگشت و داخل آب رفت ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۷۸۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۱۷

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «راننده پیاده شد و یک راست به طرف من آمد. نزدیک که شد گفت: سرکار شما لُری؟ من که احساس کردم قیافه در به داغونم خلاصه یک جا به دردم خورده و آقای راننده ما را اشتباه گرفته، گفتم، لُر نیستم، ولی لر‌ها را خیلی دوست دارم. راننده خوشش آمد و ما را سوار کرد ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۷۴۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۱۱

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «وقتی که برای پاکسازی تسلیحاتی خرمشهر ماموریت پیدا کردیم، شانس با ما یاری کرد و کاخ‌نشین شدیم. در پادگان دژ خرمشهر، آقای صدام! یک کاخ زیرزمینی درست کرده بود که دو طبقه زیرزمین بود و بالای این کاخ یک سنگر ضدهوایی بود ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۵۷۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۲۸

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «یک دسته گوسفند بزرگ از سینه کوه پایین می‌آمد. یک لحظه متوجه شدیم که چند نفر از اشرار در حال فرار از روستا هستند. بچه‌ها از هر طرف آن‌ها را به رگبار مسلسل بستند که ناگهان آن‌ها خودشان را به داخل گوسفندان انداختند ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۵۲۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۲۲

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «یک روز سخت بیمار شده بودم، کارم به بستری شدن در بیمارستان جندی شاپور اهواز کشیده شده بود. نیمه‌های شب زیر سرم بودم که ناگهان دیدم زخمی‌های فراوانی آوردند. به طوری که دور و برتخت‌ها روی زمین پر از مجروح شد ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۳۶۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۲

برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «کامبیز جان، جایت خالی به مشهد رفتم و دعا کردم که شهید بشوی ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۰۹۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۲۹

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «آهسته اسلحه‌اش را برداشتم تا بیدار شد، دست انداخت دید اسلحه‌اش نیست. بلافاصله ضامن یکی از نارنجک‌ها را کشید و گفت اگر اسلحه‌ام را نیاوری همین الان خودم را می‌کشم، بدجوری ترسیدم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۹۹۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۱۵

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «وقتی که رزمنده‌ای مراحل سیر و سلوک مخفیانه را در شب‌های زیبای جبهه طی می‌کرد، طوری نور بالا می‌زد که بسیاری اهل معنا آن را می‌فهمیدند و به پروپایش می‌پیچیدند ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۸۹۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۰۱

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «لحظه‌های حلالیت گرفتن برای آقا خلیل چاق و چله که نمک گردان بود سخت شده بود دلش طاقت نیاورد، لذا نقل مجلس شد و فریاد زد "پسته بشکن عشقی صفای دل کن، توانا بود هر که دانا بود که انجیر پدر جد خرما بود" ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۸۲۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۲۳

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «وقتی که در قله‌های نوسود پاوه مستقر شدیم هر کدام از ما تنها دوخشاب فشنگ داشتیم که همان روز‌های اول تمام شد. نزد فرمانده رفتیم تا تجهیزات بگیریم، ولی نامه‌ای با امضای بنی‌صدر خائن نشان داد که به ارتش دستور داده بود که حتی یک فشنگ هم به بچه‌های سپاه و بسیج ندهند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۷۴۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۱۱

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «نزدیک ۴ صبح بود که صدای جیرجیر تانک‌ها ما را از خواب پراند و متوجه شدیم که عراقی‌ها ما را دور زده‌اند ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۳۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۹

برگرفته از کتاب نیستان؛
نوید شاهد - «خوشبختانه در کشور ما جو و محیط به افراد اثر مثبت گذاشته و کمتر پیدا می‌شود که شخص به کار‌های زشت کشیده شود و این از برکات انقلاب اسلامی است و ما باید قدر این انقلاب را بدانیم ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۶۲۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۸

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «پیر و مراد رزمندگان به آن‌ها تذکر داد؛ برای خدا کار کنید تا نتیجه کارتان تا ابد باقی بماند. رزمندگان هم فقط با خدا معامله کردند. ولی واقعیت امر آن است گاهی ما غافل شدیم و هدر رفتیم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۵۳۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۱۶

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «یک شب درباره شخصیت‌های سیاسی شهرمان صحبت می‌کردیم، من از ویژگی‌های خوب یکی از مسئولان صحبت کردم که نصرالله پشت سر او کمی غیبت کرده بود و همین عاملی شد که ایشان آرام و قرار نداشت ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۴۴۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۰۵

برگرفته از کتاب نیستان؛
نوید شاهد - «شهادت بهترین نوع مُردن است که آن هم نصیب خاصان خدا می‌شود و من گنهکار را نیز این سعادت میسر نیست ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۴۲۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۰۲

نوید شاهد - «بسیاری از بچه‌ها، انگار نافشان را با هم بریده‌اند، مثل قیر به هم می‌چسبیدند. وقتی که علی ربانی به شهادت رسید رفیقش قنبر حال و روزگار خوشی نداشت و مثل مرغ سر بریده پرپر می‌زد ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۳۲۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۲۲

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «یک شب ناگهان یکی بلند شد فریاد زد اسیر شدیم، اسیر شدیم. کمین به هم ریخت و همه بلند شدیم و هر کدام به طرفی فرار می‌کردیم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۲۸۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۱۷

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «بچه‌های تبلیغات یک بلندگو را در لابه‌لای صخره‌ها قرار داده بودند و برای عراقی‌ها سرود‌های انقلابی پخش می‌کردند، هر موقع سرود به آهنگ الله واحد خمینی قائد می‌رسید، مثل اینکه اعصاب عراقی‌ها به هم می‌ریخت آنقدر خمپاره به سر آن بلندگوی بیچاره می‌ریختند که حد نداشت ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۱۷۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۲۶