جای خود را به من داد!
يکشنبه, ۱۰ شهريور ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۳۱
صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم آقای ابوترابی به صورت چهار زانو نشسته در حالی که من به راحتی دراز کشیده و خوابیدهام...
به گزارش نوید
شاهد استان قزوین، سید آزادگان شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد، در سال 1318 به دنیا آمد، پدرش سید عباس ابوترابیفرد نام داشت، دوران ابتدایی را در مدارس دولتی قم سپری کرد و سپس در نجف به تحصیل حوزوی پرداخت.
وی در جنگ ایران و عراق در کنار مهدی چمران حضور داشت و در نهایت به اسارت درآمد. نقش عمدهای در اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق داشت، نماینده تهران در مجلس چهارم و پنجم و از اعضای مؤسس جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بود که به سبب تحمل اسارت در جریان جنگ ایران و عراق به سیدالاسرا مشهور بود.
سید علیاکبر ابوترابیفرد از آنجایی که جانباز 70 درصد بود، دوازدهم خرداد ۱۳۷۹ در مسیر زیارت حرم علیبن موسی الرضا(ع) به همراه پدرش آیتاللَّه سیدعباس ابوترابیفرد بر اثر سانحه رانندگی به مقام شهادت نایل شد و پیکر هر دو در صحن آزادی حرم امام رضا به خاک سپرده شده است.
خاطره سلمان رفیعی، همبند سید آزادگان، شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابی:
بعد از اینکه اسیر عراقیها شدیم، اوایل سال 63 بود، ما را که حدود 60 نفر بودیم به اتاق تنگ و تاریکی در استخبارات منتقل کردند، من شدیداً زخمی بودم، به طوری که امکان ایستادن زیاد و یا نشستن را نداشتم و بایستی برای استراحت حتماً دراز بکشم، و فضای آن اتاق هم طوری نبود که بتوان دراز کشید.
چند ساعتی گذشت، 5 نفر دیگر به اتاق ما منتقل شدند، ماموران عراقی وارد اتاق شده و از ما خواستند بلند شده و فضایی را برای استراحت آن 5 نفر اختصاص دهیم، بچهها هم این کار را کردند.
در میان 5 نفر جدیدالورود، حاجآقای ابوترابی هم حضور داشتند، ایشان به محض ورود به اتاق پرسیدند: در بین شماها چه کسانی قزوینی هستند، من هم بلافاصله اعلام کردم که من قزوینی هستم، حاجآقا ابوترابی هم به نزد من آمده و از اخبار و مسایل مربوط به ایران، به خصوص قزوین سوالاتی را پرسیدند.
ماموران عراقی که متوجه شدند، خواستند ما با هم صحبت نکنیم، اما آقای ابوترابی فرمودند که ایشان همشهری من است و چون مدتی است از خانوادهام خبری ندارم، از ایشان در این خصوص سوال میکنم.
مامور عراقی هم قبول کرده و اجازه ادامه گفتوگو را به ما داد، اما چند دقیقهای نگذشت که من به خاطر شدت جراحات وارده دیگر قادر به ایستادن نبودم، حاجآقا که متوجهی حالم شد، جایش را به من داد و من هم بلافاصله پس از اینکه دراز کشیدم از فرط خستگی و درد به خواب رفتم.
آن شب گذشت و وقتی صبح از خواب بیدار شدم دیدم حاجآقا به صورت چهار زانو نشسته، در حالی که من به راحتی دراز کشیده و خوابیدهام.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
وی در جنگ ایران و عراق در کنار مهدی چمران حضور داشت و در نهایت به اسارت درآمد. نقش عمدهای در اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق داشت، نماینده تهران در مجلس چهارم و پنجم و از اعضای مؤسس جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بود که به سبب تحمل اسارت در جریان جنگ ایران و عراق به سیدالاسرا مشهور بود.
سید علیاکبر ابوترابیفرد از آنجایی که جانباز 70 درصد بود، دوازدهم خرداد ۱۳۷۹ در مسیر زیارت حرم علیبن موسی الرضا(ع) به همراه پدرش آیتاللَّه سیدعباس ابوترابیفرد بر اثر سانحه رانندگی به مقام شهادت نایل شد و پیکر هر دو در صحن آزادی حرم امام رضا به خاک سپرده شده است.
خاطره سلمان رفیعی، همبند سید آزادگان، شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابی:
بعد از اینکه اسیر عراقیها شدیم، اوایل سال 63 بود، ما را که حدود 60 نفر بودیم به اتاق تنگ و تاریکی در استخبارات منتقل کردند، من شدیداً زخمی بودم، به طوری که امکان ایستادن زیاد و یا نشستن را نداشتم و بایستی برای استراحت حتماً دراز بکشم، و فضای آن اتاق هم طوری نبود که بتوان دراز کشید.
چند ساعتی گذشت، 5 نفر دیگر به اتاق ما منتقل شدند، ماموران عراقی وارد اتاق شده و از ما خواستند بلند شده و فضایی را برای استراحت آن 5 نفر اختصاص دهیم، بچهها هم این کار را کردند.
در میان 5 نفر جدیدالورود، حاجآقای ابوترابی هم حضور داشتند، ایشان به محض ورود به اتاق پرسیدند: در بین شماها چه کسانی قزوینی هستند، من هم بلافاصله اعلام کردم که من قزوینی هستم، حاجآقا ابوترابی هم به نزد من آمده و از اخبار و مسایل مربوط به ایران، به خصوص قزوین سوالاتی را پرسیدند.
ماموران عراقی که متوجه شدند، خواستند ما با هم صحبت نکنیم، اما آقای ابوترابی فرمودند که ایشان همشهری من است و چون مدتی است از خانوادهام خبری ندارم، از ایشان در این خصوص سوال میکنم.
مامور عراقی هم قبول کرده و اجازه ادامه گفتوگو را به ما داد، اما چند دقیقهای نگذشت که من به خاطر شدت جراحات وارده دیگر قادر به ایستادن نبودم، حاجآقا که متوجهی حالم شد، جایش را به من داد و من هم بلافاصله پس از اینکه دراز کشیدم از فرط خستگی و درد به خواب رفتم.
آن شب گذشت و وقتی صبح از خواب بیدار شدم دیدم حاجآقا به صورت چهار زانو نشسته، در حالی که من به راحتی دراز کشیده و خوابیدهام.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
نظر شما