در هنگام تعزیهخوانی ناگهان از اسب فرود آمد
يکشنبه, ۱۷ شهريور ۱۳۹۸ ساعت ۰۹:۲۹
سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی در هنگام تعزیهخوانی ناگهان از اسب فرود آمد و موجب شگفتی تماشاگران شد و به پدرش گفت: برای لحظهای غرور مرا گرفت و نمیتوانستم تعزیه بخوانم. این نقش را از من بگیر و به کس دیگری بده...
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید عباس بابایی، چهارم آذر ۱۳۲۹ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش اسماعیل و مادرش فاطمه نام داشت، تا پایان دوره کارشناسی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند، سرلشکر خلبان بود، سال ۱۳۵۳ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. این شهید بزرگوار پانزدهم مرداد ۱۳۶۶ با سمت فرمانده اطلاعات ـ عملیات در سردشت توسط نیروهای عراقی هنگام پرواز بر اثر اصابت گلوله ضدهوایی به گردن، سینه و دست شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
خاطره اقدس بابایی خواهر شهید سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی:
هر سال پدرم، حاج اسماعیل بابایی، با برگزاری مراسم تعزیهخوانی در روزهای محرم، یاد و خاطره ابا عبدالله الحسین(ع) و یاوران آن حضرت را زنده نگه میداشت. آن روزها عباس به خاطر ایفای نقش و شرکت در مراسم تعزیه در هر جای ایران بود، در شبهای بیست و یکم ماه مبارک رمضان و دو روز تاسوعا و عاشورا خود را به قزوین میرساند، او از دوران کودکی به فراخور حال در نقشهای گوناگونی ظاهر میشد.
به خاطر دارم، یک سال که عباس جوان رشیدی بود به او نقش یکی از امیران عرب داده شد. مراسم تعزیه در یکی از میدانهای شهرستان قزوین برگزار میشد همه بازیگران آماده اجرای تعزیه بودند.
طبل و شیپور نواخته شد. جمعیت انبوهی برای تماشای تعزیه در اطراف میدان نشسته بودند. زمانی کوتاه از شروع تعزیه نگذشته بود که نوبت به عباس رسید. او در حالی که به جهت ضرورت نقشش لباس فاخری به تن کرده بود، «کلاهخود»ی بر سر داشت و سوار بر اسب بود، به صحنه وارد شد.
پس از اینکه به دور میدان گشتی زد و فریاد«هل من مبارز» برآورد، ناگهان از اسب فرود آمد، لگام اسب را به دست گرفت و در حالی که پیاده به دور میدان حرکت میکرد، به خواندن تعزیه ادامه داد.
تماشاگران از حرکت عباس شگفت زده شده بودند. شخصی که در نقش حریف عباس بازی میکرد و بر اسب سوار بود، با اشاره از پدرم پرسید که قضیه از چه قرار است.
مرحوم پدرم که تعزیهگردان بود، فوری خود را به عباس رساند و به آرامی چیزی به او گفت. بعدها شنیدم که پدرم از او میپرسد چرا از اسب پیاده شده و مراسم تعزیه را از شتاب و حرکت انداخته است. عباس در پاسخ میگوید: برای لحظهای غرور مرا گرفت و نمیتوانستم تعزیه بخوانم. این نقش را از من بگیر و به کس دیگری بده.
پدرم میگوید: ولی تو نقش بازی میکنی. اما او نمیپذیرد. از آن پس عباس به اصرار خودش، همیشه ایفاگر نقشهایی بود که از همه آسیبپذیرتر بودند. او به هنگام اجرای تعزیه با پای برهنه و بدون جوراب در صحنه حاضر میشد و زار زار میگریست و این حرکت او تماشاچیان را به شدت تحت تاثیر قرار میداد.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
خاطره اقدس بابایی خواهر شهید سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی:
هر سال پدرم، حاج اسماعیل بابایی، با برگزاری مراسم تعزیهخوانی در روزهای محرم، یاد و خاطره ابا عبدالله الحسین(ع) و یاوران آن حضرت را زنده نگه میداشت. آن روزها عباس به خاطر ایفای نقش و شرکت در مراسم تعزیه در هر جای ایران بود، در شبهای بیست و یکم ماه مبارک رمضان و دو روز تاسوعا و عاشورا خود را به قزوین میرساند، او از دوران کودکی به فراخور حال در نقشهای گوناگونی ظاهر میشد.
به خاطر دارم، یک سال که عباس جوان رشیدی بود به او نقش یکی از امیران عرب داده شد. مراسم تعزیه در یکی از میدانهای شهرستان قزوین برگزار میشد همه بازیگران آماده اجرای تعزیه بودند.
طبل و شیپور نواخته شد. جمعیت انبوهی برای تماشای تعزیه در اطراف میدان نشسته بودند. زمانی کوتاه از شروع تعزیه نگذشته بود که نوبت به عباس رسید. او در حالی که به جهت ضرورت نقشش لباس فاخری به تن کرده بود، «کلاهخود»ی بر سر داشت و سوار بر اسب بود، به صحنه وارد شد.
پس از اینکه به دور میدان گشتی زد و فریاد«هل من مبارز» برآورد، ناگهان از اسب فرود آمد، لگام اسب را به دست گرفت و در حالی که پیاده به دور میدان حرکت میکرد، به خواندن تعزیه ادامه داد.
تماشاگران از حرکت عباس شگفت زده شده بودند. شخصی که در نقش حریف عباس بازی میکرد و بر اسب سوار بود، با اشاره از پدرم پرسید که قضیه از چه قرار است.
مرحوم پدرم که تعزیهگردان بود، فوری خود را به عباس رساند و به آرامی چیزی به او گفت. بعدها شنیدم که پدرم از او میپرسد چرا از اسب پیاده شده و مراسم تعزیه را از شتاب و حرکت انداخته است. عباس در پاسخ میگوید: برای لحظهای غرور مرا گرفت و نمیتوانستم تعزیه بخوانم. این نقش را از من بگیر و به کس دیگری بده.
پدرم میگوید: ولی تو نقش بازی میکنی. اما او نمیپذیرد. از آن پس عباس به اصرار خودش، همیشه ایفاگر نقشهایی بود که از همه آسیبپذیرتر بودند. او به هنگام اجرای تعزیه با پای برهنه و بدون جوراب در صحنه حاضر میشد و زار زار میگریست و این حرکت او تماشاچیان را به شدت تحت تاثیر قرار میداد.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
نظر شما