زندان و شکنجه به جرم فرستادن یک صلوات! / ماجرای خواندنی از روزهای انقلاب در مدرسه فیضیه قم
شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۱۰
جانباز و زندان سیاسی قبل از انقلاب "حجتالاسلام مجتبی قائدامینی" خاطرات خواندنی از زندان و شکنجه شدن به جرم فرستادن یک صلوات و قیام روحانیون مدرسه فیضیه قم در 15 خرداد 54 روایت میکند که در ادامه، مصاحبه خبرنگار سایت نوید شاهد قزوین با این مبارز فعال انقلاب را بخوانید.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، روزهای انقلاب سرشار از خاطره مبارزان انقلابی است که برای رسیدن به آرمانهایشان تا پای جان فداکاری و جانفشانی کردند تا این روزهای سخت به شیرینی جاودانه پیروزی انقلاب اسلامی ختم شود.
برای شنیدن بخشی از این خاطرات به سراغ حجتالاسلام مجتبی قائدامینی رفتیم تا با نشستن پای خاطراتشان پی به رشادتها و ایثارگریهای زندانیان سیاسی قبل از انقلاب و اقدامات خصمانه رژیم شاهنشاهی ببریم.
در گفتوگوی نوید شاهد قزوین با این مبارز انقلابی که از زندان و شکنجه به جرم فرستادن «یک صلوات» برای امام خمینی(س) تا ماجرای 15 خرداد سال 54 در مدرسه فیضیه و شکنجهگریهای وحشیانه نیروهای ساواک روایت میکند، با ما همراه باشید:
- نوید شاهد قزوین: خودتان را معرفی کنید و بفرمایید چه عاملی باعث شد تا شما وارد مبارزات سیاسی شوید؟
- قائدامینی: حجتالاسلام مجتبی قائدامینی هستم، سال 1335 در روستای اسدآباد از توابع شهرکرد استان چهارمحال و بختیاری در یک خانواده مذهبی و متوسط به دنیا آمدم و از سال 73 در قزوین زندگی میکنم.
پدرم روحانی بود و تحصیلاتش را در حوزه علمیه نجفآباد اصفهان و شهرکرد گذراند و سال 42 نیز حمله نیروهای رژیم شاهنشاهی به مدرسه فیضیه را دیده بود.
پدرم به امام خمینی(س) علاقه بسیاری داشت، مقلد ایشان بود و من هم از طریق پدر با امام آشنا شدم و سال 1350 نیز مقدماتی فراهم شد که من وارد حوزه علمیه فیضیه قم شوم در حالی که 15 سال بیشتر سن نداشتم.
ورود من به حوزه علمیه آگاهی و شناخت مرا به امام خمینی(س) و مسایل روز سیاسی افزایش داد و همین زمینهای شد که وارد مبارزات سیاسی علیه رژیم شاهنشاهی شدم.
- نوید شاهد قزوین: زمانی که حوزه علمیه فیضیه قم بودید، شاهد اتفاقات این حوزه علیه رژیم شاهنشاهی بودید؟
- قائدامینی: بله. نمایندگان مجلس سنای زمان شاه در سال 1350 به ساحت مقدس امامخمینی(س) توهین کردند و همین باعث ناراحتی روحانیون قم شده بود و آنها تصمیم گرفتند در برابر این توهین تظاهراتی از مدرسه فیضیه تا مسجد فاطمیه آیتالله بهجت(ره) و از آنجا به بازار قم داشته باشند که با هجوم نیروهای نظامی و پلیس خنثی شد.
برای شنیدن بخشی از این خاطرات به سراغ حجتالاسلام مجتبی قائدامینی رفتیم تا با نشستن پای خاطراتشان پی به رشادتها و ایثارگریهای زندانیان سیاسی قبل از انقلاب و اقدامات خصمانه رژیم شاهنشاهی ببریم.
در گفتوگوی نوید شاهد قزوین با این مبارز انقلابی که از زندان و شکنجه به جرم فرستادن «یک صلوات» برای امام خمینی(س) تا ماجرای 15 خرداد سال 54 در مدرسه فیضیه و شکنجهگریهای وحشیانه نیروهای ساواک روایت میکند، با ما همراه باشید:
- نوید شاهد قزوین: خودتان را معرفی کنید و بفرمایید چه عاملی باعث شد تا شما وارد مبارزات سیاسی شوید؟
- قائدامینی: حجتالاسلام مجتبی قائدامینی هستم، سال 1335 در روستای اسدآباد از توابع شهرکرد استان چهارمحال و بختیاری در یک خانواده مذهبی و متوسط به دنیا آمدم و از سال 73 در قزوین زندگی میکنم.
پدرم روحانی بود و تحصیلاتش را در حوزه علمیه نجفآباد اصفهان و شهرکرد گذراند و سال 42 نیز حمله نیروهای رژیم شاهنشاهی به مدرسه فیضیه را دیده بود.
پدرم به امام خمینی(س) علاقه بسیاری داشت، مقلد ایشان بود و من هم از طریق پدر با امام آشنا شدم و سال 1350 نیز مقدماتی فراهم شد که من وارد حوزه علمیه فیضیه قم شوم در حالی که 15 سال بیشتر سن نداشتم.
ورود من به حوزه علمیه آگاهی و شناخت مرا به امام خمینی(س) و مسایل روز سیاسی افزایش داد و همین زمینهای شد که وارد مبارزات سیاسی علیه رژیم شاهنشاهی شدم.
- نوید شاهد قزوین: زمانی که حوزه علمیه فیضیه قم بودید، شاهد اتفاقات این حوزه علیه رژیم شاهنشاهی بودید؟
- قائدامینی: بله. نمایندگان مجلس سنای زمان شاه در سال 1350 به ساحت مقدس امامخمینی(س) توهین کردند و همین باعث ناراحتی روحانیون قم شده بود و آنها تصمیم گرفتند در برابر این توهین تظاهراتی از مدرسه فیضیه تا مسجد فاطمیه آیتالله بهجت(ره) و از آنجا به بازار قم داشته باشند که با هجوم نیروهای نظامی و پلیس خنثی شد.
- نوید شاهد قزوین: بعد از این اتفاق روحانیون قم چه اقدامی علیه شاه انجام دادند و خود جنابعالی چه نقشی داشتید؟
- قائدامینی: بعد از این اتفاق، من و سایر روحانیون قرار گذاشتیم تجمعی در حرم حضرت معصومه(س) بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء به امامت آیتالله مرعشی داشته باشیم و برگزاری زمان این مراسم را به مردم اطلاعرسانی کردیم.
مراسم با جمعیت قابل توجهی برگزار شد و من بعد از اقامه نماز بلند شدم و گفتم «برای سلامتی مرجع عالیقدر جهان تشیع زعیم عالیقدر حوزههای علمیه حضرت آیتالله العظمی روحالله الموسوی الخمینی(س) صلوات» و مردم صلوات فرستادند.
بلافاصله نیروهای ساواک که در آنجا آماده بودند به سراغم آمدند، مرا و عده دیگری از مردم را مورد ضرب و شتم قرار داده و زخمی کردند.
- نوید شاهد قزوین: این ماجرا را بیشتر برایمان توضیح دهید و بفرمایید بعد از ضرب و شتم، نیروهای ساواک چه برخوردی کردند؟
- قائدامینی: نیروهای ساواک بعد از اینکه من و تعدادی از مردم را مورد ضرب و شتم قرار دادند به زندان شهربانی قم بردند و مورد بازجویی قرار دادند.
نیروهای ساواک از جیبهای من، اطلاعیههای شهید آیتالله محمدرضا سعیدی(ره) که از یاران باوفای امام بود و زیر شکنجه به شهادت رسید، پیدا کردند، خیلی عصبانی و ناراحت شدند، بلافاصله مرا دستبند زده، روانه زندان کردند و مورد شکنجه و ضرب و شتم قرار دادند.
نزدیک به دو و نیم ماه در زندان قم بودم به همراه تعدادی از طلاب که در همین تظاهرات دستگیر شده بودند و بعد از این مدت به زندان قزل قلعه تهران انتقالم دادند که زندان مخوفی بود.
- نوید شاهد قزوین: با توجه به اینکه 15 ساله بودید چه روحیهای داشتید و چه چیز به شما در زندان قزل قلعه تهران روحیه میداد؟
- قائدامینی: وقتی من را در سلولی زندانی کردند، چشمهایم را باز کردم و بعد از اینکه چشمهایم به در و دیوار سلول آشنا شدند و توانستم اطراف خود را ببینم، دو جمله در دیوار سلول توجهام را جلب کرد که برایم بسیار الهامبخش بود و روحیهام را تقویت کرد.
یکی آیه «الا بذکرالله تطمئن القلوب» بود با یاد خدا دلها آرام میگیرد، واقعا در آن شرایط سخت این آیه قوت قلبی برایم شد و دوم اینکه شعر «بزرگ فلسفه قتل شاه دین اینست که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است حسین مظهر آزادی و آزادگی است خوشا کسی که مرام و منطقش این است»، این شعر راه، مرام و نهضت امام حسین(ع) را به من گوشزد کرد و برایم قوت قلبی بود که خسته نشوم و برای احیای نهضت این امام بزرگوار مقابل دشمنان مقاوم باشم.
باید بدون اقرار بگویم علیرغم اینکه 15 ساله بودم، روحیه من به دلیل علاقه و عشقی که به امام خمینی(س) و مکتب اهلبیت(ع) داشتم، خیلی خوب بود.
- نوید شاهد قزوین: زمانی که شما در زندان بودید، به خانواده شما چه گذشت؟
- قائدامینی: در آن شرایط ترس و وحشت که بین خانوادهها از ساواک بود و شکنجه و بازجوییهای سختی که ساواک علیه مبارزان انقلابی انجام میداد برای خانوادهها سخت و طاقتفرسا بود که فرزندانشان زندانی باشند.
برای خانواده من هم خیلی سخت گذشت به هر حال فرزند 15 ساله آنها را ساواک دستگیر کرده و از سرنوشت فرزندشان مطلع نبودند چه بلایی سرش آمده، حتی مادرم از دوری من مریض شده بود.
- نوید شاهد قزوین: چطور از زندان قزلقلعه آزاد شدید؟
- قائدامینی: بعد از مدتی نیروهای ساواک، من را به دادگاه بردند ولی از آنجایی که 15 سال سن داشتم و سنم به 18 سالگی نرسیده بود، در دادگاه ارتش حکم منع تعقیب گرفتم و آزاد شدم.
- نوید شاهد قزوین: بعد از آزادی چه کردید؟
- قائدامینی: بعد از آزادی به تحصیلات خودم تا سال 54 ادامه دادم. در این سالها رژیم شاه خفقانی در بین مردم به وجود آورد و همچنین بسیاری از علما و روحانیون را زندان و یا تبعید کرده بود.
شاه نیز با این اقدامات خصمانه فکر میکرد مبارزان انقلابی را سرکوب کرده و سرمست از این پیروزی، جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی برپا کرد و غرق در شادی بود.
- قائدامینی: بعد از این اتفاق، من و سایر روحانیون قرار گذاشتیم تجمعی در حرم حضرت معصومه(س) بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء به امامت آیتالله مرعشی داشته باشیم و برگزاری زمان این مراسم را به مردم اطلاعرسانی کردیم.
مراسم با جمعیت قابل توجهی برگزار شد و من بعد از اقامه نماز بلند شدم و گفتم «برای سلامتی مرجع عالیقدر جهان تشیع زعیم عالیقدر حوزههای علمیه حضرت آیتالله العظمی روحالله الموسوی الخمینی(س) صلوات» و مردم صلوات فرستادند.
بلافاصله نیروهای ساواک که در آنجا آماده بودند به سراغم آمدند، مرا و عده دیگری از مردم را مورد ضرب و شتم قرار داده و زخمی کردند.
- نوید شاهد قزوین: این ماجرا را بیشتر برایمان توضیح دهید و بفرمایید بعد از ضرب و شتم، نیروهای ساواک چه برخوردی کردند؟
- قائدامینی: نیروهای ساواک بعد از اینکه من و تعدادی از مردم را مورد ضرب و شتم قرار دادند به زندان شهربانی قم بردند و مورد بازجویی قرار دادند.
نیروهای ساواک از جیبهای من، اطلاعیههای شهید آیتالله محمدرضا سعیدی(ره) که از یاران باوفای امام بود و زیر شکنجه به شهادت رسید، پیدا کردند، خیلی عصبانی و ناراحت شدند، بلافاصله مرا دستبند زده، روانه زندان کردند و مورد شکنجه و ضرب و شتم قرار دادند.
نزدیک به دو و نیم ماه در زندان قم بودم به همراه تعدادی از طلاب که در همین تظاهرات دستگیر شده بودند و بعد از این مدت به زندان قزل قلعه تهران انتقالم دادند که زندان مخوفی بود.
- نوید شاهد قزوین: با توجه به اینکه 15 ساله بودید چه روحیهای داشتید و چه چیز به شما در زندان قزل قلعه تهران روحیه میداد؟
- قائدامینی: وقتی من را در سلولی زندانی کردند، چشمهایم را باز کردم و بعد از اینکه چشمهایم به در و دیوار سلول آشنا شدند و توانستم اطراف خود را ببینم، دو جمله در دیوار سلول توجهام را جلب کرد که برایم بسیار الهامبخش بود و روحیهام را تقویت کرد.
یکی آیه «الا بذکرالله تطمئن القلوب» بود با یاد خدا دلها آرام میگیرد، واقعا در آن شرایط سخت این آیه قوت قلبی برایم شد و دوم اینکه شعر «بزرگ فلسفه قتل شاه دین اینست که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است حسین مظهر آزادی و آزادگی است خوشا کسی که مرام و منطقش این است»، این شعر راه، مرام و نهضت امام حسین(ع) را به من گوشزد کرد و برایم قوت قلبی بود که خسته نشوم و برای احیای نهضت این امام بزرگوار مقابل دشمنان مقاوم باشم.
باید بدون اقرار بگویم علیرغم اینکه 15 ساله بودم، روحیه من به دلیل علاقه و عشقی که به امام خمینی(س) و مکتب اهلبیت(ع) داشتم، خیلی خوب بود.
- نوید شاهد قزوین: زمانی که شما در زندان بودید، به خانواده شما چه گذشت؟
- قائدامینی: در آن شرایط ترس و وحشت که بین خانوادهها از ساواک بود و شکنجه و بازجوییهای سختی که ساواک علیه مبارزان انقلابی انجام میداد برای خانوادهها سخت و طاقتفرسا بود که فرزندانشان زندانی باشند.
برای خانواده من هم خیلی سخت گذشت به هر حال فرزند 15 ساله آنها را ساواک دستگیر کرده و از سرنوشت فرزندشان مطلع نبودند چه بلایی سرش آمده، حتی مادرم از دوری من مریض شده بود.
- نوید شاهد قزوین: چطور از زندان قزلقلعه آزاد شدید؟
- قائدامینی: بعد از مدتی نیروهای ساواک، من را به دادگاه بردند ولی از آنجایی که 15 سال سن داشتم و سنم به 18 سالگی نرسیده بود، در دادگاه ارتش حکم منع تعقیب گرفتم و آزاد شدم.
- نوید شاهد قزوین: بعد از آزادی چه کردید؟
- قائدامینی: بعد از آزادی به تحصیلات خودم تا سال 54 ادامه دادم. در این سالها رژیم شاه خفقانی در بین مردم به وجود آورد و همچنین بسیاری از علما و روحانیون را زندان و یا تبعید کرده بود.
شاه نیز با این اقدامات خصمانه فکر میکرد مبارزان انقلابی را سرکوب کرده و سرمست از این پیروزی، جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی برپا کرد و غرق در شادی بود.
- نوید شاهد قزوین: به نظر شما شاه اعتراضات را سرکوب کرده بود؟
- قائدامینی: نه، اصلا اینطور نبود. هر چند رژیم شاهنشاهی به خیال خود فکر کرده بود اعتراضها را سرکوب کرده ولی اعتراضهای مردم آتش زیر خاکستری بود که با جرقهای شعلهور میشد.
در آن زمان روشها و امکانات اطلاعرسانی نبود ولی مردم منتظر بودند و آمادگی داشتند اتفاقی بیفتد و اعتراضهای خود را علنی کنند.
- نوید شاهد قزوین: شما در برگزاری 15 خرداد سال 54 در مدرسه فیضیه نقش بسزایی داشتید؟ نقش خودتان و ماجرای این مراسم را برایمان توضیح دهید.
- قائدامینی: روحانیون از اقدامات شاه ناراضی بودند در نهایت سال 54، من و یکی دیگر از روحانیون تصمیم گرفتیم که برای سالگرد شهدای 15 خرداد 42 مراسمی به یاد آنها روز 15 خرداد 54 در مدرسه فیضیه برگزار کنیم.
البته مراسم فوق هر ساله به یاد شهدای 15 خرداد 42 برگزار میشد ولی فقط به تلاوت قرآن کریم خلاصه بود ولی سال 54 برنامهریزی کردیم که این مراسم گستردهتر و با ماهیت اعتراض به اقدامات رژیم شاهنشاهی باشد.
در آن شرایط سخت باید هر کاری که انجام میدادیم مخفی باشد به همین دلیل مخفیانه برای برگزاری این مراسم پارچه خریدیم و روی پارچهها نوشتیم «به یاد آریم آن محرم نیمه خرداد، خروش خشم انسانهای آزاده، خمینی و خمینیها» یا «گرامی میداریم یاد و خاطره شهدای 15 خرداد 42».
شب به اتفاق جمعی از روحانیون پلاکاردهای آماده شده را داخل کتابخانه مدرسه فیضیه نصب کردیم تا وقتی روحانیون و طلاب وارد میشوند، چشمشان به این پلاکاردها بیفتد.
همین اتفاق رخ داد و طلاب صبح با ورود به این کتابخانه چشمشان به پلاکاردها افتاد و بسیار به وجد آمدند، در واقع نیرو گرفته بودند و انگیزه خوبی بین آنها برای اعتراض به وجود آمده بود.
عصر روز 15 خرداد مراسم در مدرسه فیضیه برگزار شد و به یاد شهدای 15 خرداد آیاتی از قرآن تلاوت شد و سپس طلاب همان شعرهایی که روی پلاکاردها نوشته شده بود خواندند و وقتی اسم امام آمد همه به وجد آمدند و شعار دادند «درود بر خمینی، سلام بر خمینی» و «مرگ بر شاه و مرگ بر پهلوی» و شعارهایی از این قبیل به حمایت از امام و مخالفت پهلوی داده شد و ناگفته نماند که روحانیون بسیار پرشور، با حرارت و با احساسات کامل شعار میدادند.
- نوید شاهد قزوین: این مراسم به تظاهرات بیرون از مدرسه فیضیه هم ختم شد، نیروهای ساواک چه برخوردی کردند؟
- قائدامینی: بله، بعد از این مراسم، طلاب از مدرسه فیضیه تا میدان حضرت معصومه(ع) تظاهرات کردند و بعد از اینکه نیروهای شهربانی و ساواک متوجه شدند با کمک ماشینهای آبپاش و تیراندازی تلاش کردند تظاهرات را سرکوب کنند که بین این نیروها و طلاب درگیری به وجود آمد.
در نتیجه طلاب که بیش از 500 نفر بودند، به مدرسه فیضیه برگشتند و این ماجرا از 15 خرداد آغاز و تا 17 خرداد طول کشید و روحانیون در این سه روز که توسط ماموران معاصره شده بودند، حالت اعتراض داشتند و به پشتبام میآمدند و برای مردم سخنرانی میکردند.
- نوید شاهد قزوین: چطور این محاصره شکسته شد؟
- قائدامینی: روحانیون پرچم قرمز به یاد امام حسین(ع) در گنبد مدرسه فیضیه نصب کردند و همه مردم قم این پرچم را که در ارتفاع بلند بود میدیدند، در این سه روز گرچه تعدادی از روحانیون موفق شده بودند به بیرون بروند ولی نزدیک به 350 نفر در مدرسه بودند و مشکلات مانند کمبود غذا به وجود آمد تا اینکه نیروهای گارد شاهنشاهی از تهران آمدند و به مدرسه فیضیه هجوم آوردند.
در هجوم نیروها، طلاب تجربه داشتند به پشتبامها نرفتند (زیرا سال 42 نیروهای ساواک روحانیون را از پشتبامها پایین انداختند و شهید کردند) به همین دلیل داخل حجرهها رفتند و نیروها نیز اعتراضات را سرکوب کردند و به شدت روحانیون را مورد ضرب و شتم و توهین قرار دادند.
- نوید شاهد قزوین: در این هجوم شما کجا بودید و برای فرار از دست نیروهای ساواک چه اقداماتی انجام دادید؟
- قائدامینی: در این شرایط بنده در جایی خودم را مخفی کرده بودم، صداها را میشنیدم و سعی کردم از مدرسه فیضه فرار کنم و با موفقیت خارج شدم ولی در حال عبور از کنار رودخانه این مدرسه بودم که نیروهای ساواک متوجه شدند، تعقیبم کردند و حتی 300 متر دویدم ولی از جلو نیروهای شهربانی من را دستگیر کردند.
- قائدامینی: نه، اصلا اینطور نبود. هر چند رژیم شاهنشاهی به خیال خود فکر کرده بود اعتراضها را سرکوب کرده ولی اعتراضهای مردم آتش زیر خاکستری بود که با جرقهای شعلهور میشد.
در آن زمان روشها و امکانات اطلاعرسانی نبود ولی مردم منتظر بودند و آمادگی داشتند اتفاقی بیفتد و اعتراضهای خود را علنی کنند.
- نوید شاهد قزوین: شما در برگزاری 15 خرداد سال 54 در مدرسه فیضیه نقش بسزایی داشتید؟ نقش خودتان و ماجرای این مراسم را برایمان توضیح دهید.
- قائدامینی: روحانیون از اقدامات شاه ناراضی بودند در نهایت سال 54، من و یکی دیگر از روحانیون تصمیم گرفتیم که برای سالگرد شهدای 15 خرداد 42 مراسمی به یاد آنها روز 15 خرداد 54 در مدرسه فیضیه برگزار کنیم.
البته مراسم فوق هر ساله به یاد شهدای 15 خرداد 42 برگزار میشد ولی فقط به تلاوت قرآن کریم خلاصه بود ولی سال 54 برنامهریزی کردیم که این مراسم گستردهتر و با ماهیت اعتراض به اقدامات رژیم شاهنشاهی باشد.
در آن شرایط سخت باید هر کاری که انجام میدادیم مخفی باشد به همین دلیل مخفیانه برای برگزاری این مراسم پارچه خریدیم و روی پارچهها نوشتیم «به یاد آریم آن محرم نیمه خرداد، خروش خشم انسانهای آزاده، خمینی و خمینیها» یا «گرامی میداریم یاد و خاطره شهدای 15 خرداد 42».
شب به اتفاق جمعی از روحانیون پلاکاردهای آماده شده را داخل کتابخانه مدرسه فیضیه نصب کردیم تا وقتی روحانیون و طلاب وارد میشوند، چشمشان به این پلاکاردها بیفتد.
همین اتفاق رخ داد و طلاب صبح با ورود به این کتابخانه چشمشان به پلاکاردها افتاد و بسیار به وجد آمدند، در واقع نیرو گرفته بودند و انگیزه خوبی بین آنها برای اعتراض به وجود آمده بود.
عصر روز 15 خرداد مراسم در مدرسه فیضیه برگزار شد و به یاد شهدای 15 خرداد آیاتی از قرآن تلاوت شد و سپس طلاب همان شعرهایی که روی پلاکاردها نوشته شده بود خواندند و وقتی اسم امام آمد همه به وجد آمدند و شعار دادند «درود بر خمینی، سلام بر خمینی» و «مرگ بر شاه و مرگ بر پهلوی» و شعارهایی از این قبیل به حمایت از امام و مخالفت پهلوی داده شد و ناگفته نماند که روحانیون بسیار پرشور، با حرارت و با احساسات کامل شعار میدادند.
- نوید شاهد قزوین: این مراسم به تظاهرات بیرون از مدرسه فیضیه هم ختم شد، نیروهای ساواک چه برخوردی کردند؟
- قائدامینی: بله، بعد از این مراسم، طلاب از مدرسه فیضیه تا میدان حضرت معصومه(ع) تظاهرات کردند و بعد از اینکه نیروهای شهربانی و ساواک متوجه شدند با کمک ماشینهای آبپاش و تیراندازی تلاش کردند تظاهرات را سرکوب کنند که بین این نیروها و طلاب درگیری به وجود آمد.
در نتیجه طلاب که بیش از 500 نفر بودند، به مدرسه فیضیه برگشتند و این ماجرا از 15 خرداد آغاز و تا 17 خرداد طول کشید و روحانیون در این سه روز که توسط ماموران معاصره شده بودند، حالت اعتراض داشتند و به پشتبام میآمدند و برای مردم سخنرانی میکردند.
- نوید شاهد قزوین: چطور این محاصره شکسته شد؟
- قائدامینی: روحانیون پرچم قرمز به یاد امام حسین(ع) در گنبد مدرسه فیضیه نصب کردند و همه مردم قم این پرچم را که در ارتفاع بلند بود میدیدند، در این سه روز گرچه تعدادی از روحانیون موفق شده بودند به بیرون بروند ولی نزدیک به 350 نفر در مدرسه بودند و مشکلات مانند کمبود غذا به وجود آمد تا اینکه نیروهای گارد شاهنشاهی از تهران آمدند و به مدرسه فیضیه هجوم آوردند.
در هجوم نیروها، طلاب تجربه داشتند به پشتبامها نرفتند (زیرا سال 42 نیروهای ساواک روحانیون را از پشتبامها پایین انداختند و شهید کردند) به همین دلیل داخل حجرهها رفتند و نیروها نیز اعتراضات را سرکوب کردند و به شدت روحانیون را مورد ضرب و شتم و توهین قرار دادند.
- نوید شاهد قزوین: در این هجوم شما کجا بودید و برای فرار از دست نیروهای ساواک چه اقداماتی انجام دادید؟
- قائدامینی: در این شرایط بنده در جایی خودم را مخفی کرده بودم، صداها را میشنیدم و سعی کردم از مدرسه فیضه فرار کنم و با موفقیت خارج شدم ولی در حال عبور از کنار رودخانه این مدرسه بودم که نیروهای ساواک متوجه شدند، تعقیبم کردند و حتی 300 متر دویدم ولی از جلو نیروهای شهربانی من را دستگیر کردند.
- نوید شاهد قزوین: بعد از دستگیری کجا منتقل شدید؟
- قائدامینی: من و نزدیک به 350 نفر در این درگیری دستگیر شدیم، البته روحانیون در این درگیری لباسهایشان خونین و دست و پاهای بعضیها شکسته شده بود که با همان وضعیت همه را به زندان اوین بردند و بازجویی کردند که حدود 4 ماه طول کشید.
- نوید شاهد قزوین: در زندان اوین به شما چه گذشت؟
- قائدامینی: در زندان اوین نیروهای ساواک انواع شکنجهها را کردند از جمله دست و پا را میبستند و روی تخت میخواباندند و 2 و 3 نفری تمام بدن سر، صورت را مشت و لگد و شلاق میزدند، حرفهای ناسزا و رکیک میگفتند، بعد از شلاق زدن بر کف پا که خونآلود بود میگفتند دوباره راه برو و آویزان میکردند.
یا روی صندلی مینشاندند و انواع شکنجهها و ضرب و شتم میکردند، شلاق میزدند و میگفتند چرا در تظاهرات شرکت کردید از چه کسی دستور گرفتید؟
- نوید شاهد قزوین: چه جوابی به سوالات شکنجهگران میدادید؟
- قائدامینی: زندانیان سیاسی قبل از انقلاب اگر یک جمله به سوالات شکنجهگران میگفتند باید همه را لو میدادند به همین دلیل میگفتند «در نماز بودیم که نیروهای ساواک به ما حمله کردند».
- نوید شاهد قزوین: در این شکنجهها آسیبی به شما رسید؟
- قائدامینی: بله. یک بار به قدری کف پا، دست و صورت مرا را زده بودند که اصلا نمیتوانستم راه بروم طوری که یک ماه در بهداری زندان بودم.
- نوید شاهد قزوین: چه عاملی باعث میشد که زیر شکنجه دوام بیاورید؟
- قائدامینی: آنچه باعث شد زیر شکنجههای سخت و ضرباتی که با کابل به کف پا میزدند تحمل کرده و مقاومت کنیم کسب رضایت خداوند، پیغمبر و اهلبیت(ع) و همچنین نجات دادن مردم از ظلم و ستم حکومت ظالم پهلوی بود.
- نوید شاهد قزوین: بعد از 4 ماه بازجویی چه حکمی برای شما و زندانیان صادر شد؟
- قائدامینی: بعد از 4 ماه بازجویی برخی روحانیون را به مناطق سخت و دوردست و یا به سربازی فرستادند و همچنین بعضی از روحانیون در دادگاه به جرم مخالفت با رژیم شاهنشاهی محکوم شدند که از جمله آنها من بودم به 3 سال زندان در قصر و زندان اصفهان محکوم شدم.
- نوید شاهد قزوین: در چه روزی آزاد شدید؟
- قائدامینی: با توجه به اینکه سه سال محکومیتم تمام شده بود ولی نیروهای ساواک از آزاد کردنم خودداری میکردند که بعد از چند روز اعتصاب غذا با وثیقه در 17 خرداد سال 57 از زندان آزاد شدم.
البته نیروهای ساواک دوباره به علت درگیری با ماموران زندان شهربانی اصفهان برایم پرونده ساخته بودند ولی با پیروزی انقلاب اسلامی که با رهبری امام خمینی(س) و همراهی ملت ایران رقم خورد، منتفی شد.
- نوید شاهد قزوین: بعد از آزادی چه فعالیتهای داشتید؟
- قائدامینی: بعد از انقلاب دروس حوزوی تا پایان سطح دو حوزوی را گذراندم و اکنون دانشجوی دکتری فقه و مبانی حقوق هستم. همچنین طی هشت سال دفاع مقدس 6 سال در مناطق جنگی غرب کشور و کرمانشاه در جهاد سازندگی و ارتش خدمت کردم.
سوابق مختلفی دارم که از جمله آنها قائم مقام سازمان تبلیغات استان قزوین، مسئول عقیدتی و سیاسی هوانیروز کل کشور و 20 سال مشاور استانداری قزوین در امور فرهنگی، روحانیون و امور ایثارگران است که سال گذشته به بازنشستگی نایل آمدم و اکنون دبیر کانون زندانیان سیاسی مسلمان قبل از انقلاب استان قزوین و عضو شورای مرکزی این کانون در کل کشورم و مشغول به فعالیت هستم.
* گفتوگو از: زهرا محبی
- قائدامینی: من و نزدیک به 350 نفر در این درگیری دستگیر شدیم، البته روحانیون در این درگیری لباسهایشان خونین و دست و پاهای بعضیها شکسته شده بود که با همان وضعیت همه را به زندان اوین بردند و بازجویی کردند که حدود 4 ماه طول کشید.
- نوید شاهد قزوین: در زندان اوین به شما چه گذشت؟
- قائدامینی: در زندان اوین نیروهای ساواک انواع شکنجهها را کردند از جمله دست و پا را میبستند و روی تخت میخواباندند و 2 و 3 نفری تمام بدن سر، صورت را مشت و لگد و شلاق میزدند، حرفهای ناسزا و رکیک میگفتند، بعد از شلاق زدن بر کف پا که خونآلود بود میگفتند دوباره راه برو و آویزان میکردند.
یا روی صندلی مینشاندند و انواع شکنجهها و ضرب و شتم میکردند، شلاق میزدند و میگفتند چرا در تظاهرات شرکت کردید از چه کسی دستور گرفتید؟
- نوید شاهد قزوین: چه جوابی به سوالات شکنجهگران میدادید؟
- قائدامینی: زندانیان سیاسی قبل از انقلاب اگر یک جمله به سوالات شکنجهگران میگفتند باید همه را لو میدادند به همین دلیل میگفتند «در نماز بودیم که نیروهای ساواک به ما حمله کردند».
- نوید شاهد قزوین: در این شکنجهها آسیبی به شما رسید؟
- قائدامینی: بله. یک بار به قدری کف پا، دست و صورت مرا را زده بودند که اصلا نمیتوانستم راه بروم طوری که یک ماه در بهداری زندان بودم.
- نوید شاهد قزوین: چه عاملی باعث میشد که زیر شکنجه دوام بیاورید؟
- قائدامینی: آنچه باعث شد زیر شکنجههای سخت و ضرباتی که با کابل به کف پا میزدند تحمل کرده و مقاومت کنیم کسب رضایت خداوند، پیغمبر و اهلبیت(ع) و همچنین نجات دادن مردم از ظلم و ستم حکومت ظالم پهلوی بود.
- نوید شاهد قزوین: بعد از 4 ماه بازجویی چه حکمی برای شما و زندانیان صادر شد؟
- قائدامینی: بعد از 4 ماه بازجویی برخی روحانیون را به مناطق سخت و دوردست و یا به سربازی فرستادند و همچنین بعضی از روحانیون در دادگاه به جرم مخالفت با رژیم شاهنشاهی محکوم شدند که از جمله آنها من بودم به 3 سال زندان در قصر و زندان اصفهان محکوم شدم.
- نوید شاهد قزوین: در چه روزی آزاد شدید؟
- قائدامینی: با توجه به اینکه سه سال محکومیتم تمام شده بود ولی نیروهای ساواک از آزاد کردنم خودداری میکردند که بعد از چند روز اعتصاب غذا با وثیقه در 17 خرداد سال 57 از زندان آزاد شدم.
البته نیروهای ساواک دوباره به علت درگیری با ماموران زندان شهربانی اصفهان برایم پرونده ساخته بودند ولی با پیروزی انقلاب اسلامی که با رهبری امام خمینی(س) و همراهی ملت ایران رقم خورد، منتفی شد.
- نوید شاهد قزوین: بعد از آزادی چه فعالیتهای داشتید؟
- قائدامینی: بعد از انقلاب دروس حوزوی تا پایان سطح دو حوزوی را گذراندم و اکنون دانشجوی دکتری فقه و مبانی حقوق هستم. همچنین طی هشت سال دفاع مقدس 6 سال در مناطق جنگی غرب کشور و کرمانشاه در جهاد سازندگی و ارتش خدمت کردم.
سوابق مختلفی دارم که از جمله آنها قائم مقام سازمان تبلیغات استان قزوین، مسئول عقیدتی و سیاسی هوانیروز کل کشور و 20 سال مشاور استانداری قزوین در امور فرهنگی، روحانیون و امور ایثارگران است که سال گذشته به بازنشستگی نایل آمدم و اکنون دبیر کانون زندانیان سیاسی مسلمان قبل از انقلاب استان قزوین و عضو شورای مرکزی این کانون در کل کشورم و مشغول به فعالیت هستم.
* گفتوگو از: زهرا محبی
نظر شما