با من، مثل يک رفيق بود
چهارشنبه, ۰۷ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱۳:۲۸
از بچگی با من مثل يک رفيق بود، در حالی كه با هم خيلی صميمی بوديم، ولی هميشه يک حرمت خاصی بين من و پدرم بود و ايشان هميشه دنبال بهانهای میگشتند كه با من ... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید « مسیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید مسیب مرادیکشمرزی، دهم فروردین ۱۳۲۹ در روستای خاکعلی از توابع شهر آبیک چشم به جهان گشود، پدرش علی، کشاورز بود و مادرش فاطمهسلطان نام داشت، تا پایان دوره کاردانی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند، پاسدار بود، ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد. این شهید بزرگوار بیستوهشتم تیر ۱۳۸۴ در دیواندره هنگام پاکسازی مناطق جنگی بر اثر انفجار مین و اصابت ترکش به کمر و پا شهید شد، مزار او در زادگاهش واقع است و برادرش حسن نیز به شهادت رسیده است.
غلامرضا مرادیکشمرزی فرزند شهيد مسیب مرادیکشمرزی:هميشه آماده دفاع بود و هيچ چيز را بالاتر از انجام وظيفه نمیدانست و خانواده، دوستان و پدر و مادر را صرف جبهه كرده بود، به دوستان و خانوادهاش احترام خاصی میگذاشت و هيچ وقت بدون لفظ آقا و خانم فرزندانش را صدا نمیزد.
ايشان با كسانی كه با مقام ولايت و مقام معظم رهبری و امام خمينی(س) دوست بودند دوست و با كسانی كه با اينها كدورت داشتند، كدورت داشت.
در دفاع از امور زير دستان خيلی فعال بودند و من شاهد بودم كه شبها خودش نمیخوابيد و برای تامين معاش ديگران تلاش زيادی میكرد و شبها بيدار میماندند.
حتی ديديم كه خیلی وقتها خودشان در سنگر گرسنه میخوابيدند ولی نمیگذاشتند رزمندهگانش گرسنه بخوابند
هميشه شاد بودند و هيچ وقت ناراحتی از ايشان نمیديدم، مگر در مواقعی که كسی در انجام وظيفهاش كوتاهی میکرد. از بچگی با من مثل يک رفيق بود، به طوری كه آن زمان با هم روزی يكی و دوبار كشتی میگرفتيم.
در حالی كه با هم خيلی صميمی بوديم، ولی هميشه يک حرمت خاصی بين من و پدرم بود و ايشان هميشه دنبال بهانهای میگشتند كه با من روبوسی كنند.
ده سالم بود كه ايشان میخواست به مناطق جنگی برود و من هم اصرار كردم كه میخواهم بيايم و ايشان من را با خود برد كه ابتدا به كارخانه نمک فاو و بعد سوسنگرد و آبادان رفتيم كه در لشكر ۸ نجف مستقر شديم و بعد به رود كارون رفتيم و آنجا شنا كرديم كه در آنجا شهيد احمداللهياری خيلی با بچهها شوخی میكرد.
نظر شما