تعداد نیروهای دشمن قابل قیاس با ما نبود
يکشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۵۷
تعداد نیروهای دشمن قابل قیاس با ما نبود، ما عدهای قلیل با جسمهایی خسته و سنهای متفاوت بودیم و آنها نیروهای تازه نفس و زبده با هیکلهایی تنومند بودند، اما... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید«سیدباقر علمی» است که تقدیم حضورتان میشود.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید سیدباقر علمی، یکم فروردین ۱۳۴۳ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش سیدنعیم و مادرش نجیبه نام داشت، تا پایان سطح سه اتمام کفایتین در رشته الهیات و معارف اسلامی درس خواند و طلبه بود. این شهید بزرگوار به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت، چهارم دی ۱۳۶۵ در امالرصاص عراق به شهادت رسید، پیکرش مدتها در منطقه بر جا ماند و سال ۱۳۷۶ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
مهدی کیامیری همرزم شهید سیدباقر علمی:نزدیکیهای صبح، قرار بر این شد که به پشت خاکریز نیمه کارهای، که محل اولین «پاتک» دشمن بود، سر بزنیم. به علت تیرگی زیاد خاکریز و فاصله کم ما با عراقیها، تعدادی از بچهها به ستون زدند.
از جمله «جمال قاسمی» که بعد از رسیدن به پشت خاکریز، «سید باقر علمی» و «حسن شهسواری» را صدا زد و گفت: «حسن آقا! این دو اسیر را که لودرچی اسیر کرده، به پشت خط (اسکله) ببرید»، «حسن» هم بدون اینکه چیزی بگوید، گفت: «چشم!» و به همراه اسرا به طرف اسکله حرکت کرد. بعد از چند دقیقه صدای رگبار از دور به گوش رسید و «حسن» برگشت و همه متعجب از اینکه چرا او این قدر زود برگشت.
«سید باقر» گفت: «حسن! اسرا را بردی عقب؟» «حسن» جواب داد: «بله! … فرستادم خودشان به عقب برگردند!» با روشن شدن هوا، مشغول تثبیت خط، استحکامات خاکریز و آماده پاتک دشمن شدیم.
با برادر «حضرتیها» در سنگری نشسته بودیم و چون میدانستم زنده برگشتن از این خط، فقط کار خداست و از سویی امکاناتی برای دفاع نداریم، به یاد بچههای شهید مشغول خواندن نوحه شدیم.
وقتی درگیری به اوج خود رسید، به دستور فرماندهی لشکر «سردار سرتیپ امین شریعتی»، با تعداد خیلی کمی از نیروها به صفوف متحد نیروهای «گارد ریاست جمهوری عراق» که تازه وارد معرکه شده بودند، حملهور شدیم.
تعداد نیروهای دشمن قابل قیاس با ما نبود. ما عدهای قلیل با جسمهایی خسته و سنهای متفاوت بودیم و آنها نیروهای تازه نفس و زبده با هیکلهایی تنومند بودند، اما چون لطف الهی با ما بود و ما صبر و استقامت داشتیم، به مدد الهی لشکر شکست خورده بعثی را مجبور به فرار کردیم.
بچهها با ایمانی قوی بر دشمن زبون حمله میکردند و هرازگاهی هم سواری از تکسواران لشکر اسلام از مرکب عشق به زمین میافتاد و سبکبال تا خانه محبوب پر میکشید، چنانکه وقتی تیر به پیشانی «سعید پایروند» اصابت کرد، هیچ صدایی جز «یا حسین» (ع) او شنیده نشد.
جنگ تن به تن سخت به اوج خود رسیده بود و «سید باقر علمی»، «توکلی»، «ذاکرها»، «خالقی»، «اسماعیلی» و «اکبریرضایی» به همراه دیگر دلاوران لشکر عشق، با قامتی به بلندای ابدیت در مقابل این سپاه پوشالی ایستاده و میجنگیدند و هراز گاهی هم دلاوری سینه سرخ میدان نبرد را به رنگ خون خود سرختر میساخت.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
نظر شما