شهید چمران مرهم زخمهای مجروحان و مایه دلگرمی رزمندگان بود
يکشنبه, ۰۱ تير ۱۳۹۹ ساعت ۰۸:۵۳
نوید شاهد - «از اینکه دشمن کشته بودم عذاب وجدان داشتم، خیلی میترسیدم که ماموران به جرم آدم کشتن دستگیرم کنند. وقتی ماجرا را با لکنت زبان برای شهید چمران شرح دادم، ایشان یکدفعه بلند شد و با تشر نظامی گفت: "جنگ است دیگر اگر نکشیم میکشنمان، جنگ شوخیبردار نیست، دشمن منتظر یک ثانیه غفلت ماست، جنگ و میدان جنگ این چیزها را نمیداند، نکشید کشته یا اسیر میشوید، جنگ و نارنجک رفیق نمیشناسد" ...» آنچه میخوانید بخشی از ناگفتههای جانباز "عزت قیصری" همرزم شهید دکتر مصطفی چمران از محاصره پاوه است که تقدیم حضورتان میشود.
نوید شاهد استان قزوین: در اوج جوانی پایش به عنوان پرستار و مرهم زخمهای مجروحان به جبهه و جنگ باز شد. اولین حضورش در صحنه نبرد، همرزم مردان بزرگ همچون شهید دکتر مصطفی چمران، شهید علیاصغر وصالی و پیشمرگان کُرد قهرمان در کوههای سر به فلک کشیده کردستان پاوه بوده که همپای آنها با دشمنان مبارزه کرده است و امروز آن را افتخار بزرگ برای خود میداند و به آن میبالد.
نام او عزت قیصری متولد شهرستان بیدزار از استان کردستان است، جانباز جنگ تحمیلی، رزمنده اسلام و از پیشگامان مبارز کُرد مسلمان است که خبرنگار نوید شاهد استان قزوین پای خاطرات این شیرزن که ساکن قزوین است، نشسته تا برایمان از محاصره شهر پاوه و شهید دکتر مصطفی چمران بگوید.
خودش میگوید: سال ۵۸ اولین داوطلب عضو سازمان پیشمرگان مسلمان کُرد بوده و با افتخار لباس رزم مردانه پوشیده و آرم مقدس سازمان و مدال پر افتخار قهرمانی را بر روی بازوی چپاش نصب کرده و به صف پیشمرگان پیوسته است.
وی خاطرنشان میکند: شهید دکتر مصطفی چمران و پیشمرگان کُرد و گروه چریکی شهید اصغر وصالی که به دستمال سرخها معروف بودند از پیشگامان آزادسازی پاوه بودند و نقش مهمی در دفاع از منطقه پاوه و آزادی آن داشتند.
قیصری با بیان اینکه برای رفتن به میان خون و آتش، مبارزاتش را داوطلبانه از جبهه پاوه شروع کرده است، بیان میکند: ورودش به منطقه پاوه مصادف با اوج فتنهگری ضدانقلاب بوده که در آن زمان نشانههای جنگ کمکم هویدا شده بود و آتش فتنه گروهکها آرام آرام زبانه میکشید.
این جانباز بزرگوار ابراز میکند: قبل از محاصره شهر پاوه از سوی نیروهای افتخاری سپاه، فنون نظامی را آموزش دیدم، بالاخره وقتی در میدان نبرد هستم دیر یا زود باید میجنگیدم، به همین دلیل سلاح آتشین را در اول جوانی بر دوش کشیده و از حوادث خطرناک استقبال کردم.
وی حال و هوای محاصره منطقه پاوه را برایمان تشریح میکند و میگوید: در این محاصره هر لحظه صدای تیراندازی بیشتر میشد جنگ در منطقه شروع و حلقه محاصره پاوه تنگتر شده بود.
قیصری ادامه میدهد: وقتی که شهر به محاصره درآورد، ۲۶ مرداد ماه سال ۵۸ عناصر ضدانقلاب به تنها بیمارستان قدس پاوه حمله کردند که در این لحظه من آنجا بودم بیمارستان را به رگبار بستند. شدت انفجارها حس عجیبی را در من به وجود آورده بود احساس میکردم صدای انفجارها، صدای مرگ است. ناگفته نماند که در بیمارستان ۲۵ نفر پاسدار بومی و غیربومی مجروح بستری بودند ضد انقلابها آنها را به شهادت رساندند.
وی اضافه میکند: در این زمان من زیر آتش دشمن سرگردان مانده بودم به سردخانه پناه بردم، چند جنازه آنجا بود با دیدن جنازهها خیلی ترسیدم از سردخانه خارج شدم به حیاط رفتم ناگهان گلولهایی از طرف دشمن به پای چپم بالاتر از زانو درست به قسمت نرمی رانم اصابت کرد.
این جانباز بزرگوار میگوید: شهادت آرزویم بود ولی جانبازی نصیبم شد بر اثر اصابت گلوله خون داغی از پایم جاری شد، خون از پارچه شلوارم بیرون زد، لنگان لنگان به سختی مسیر را طی میکردم، خون شُرشُر از پایم بیرون میآمد و درون کفشم میریخت، کفش پر از خون شده بود سنگینی آن را احساس میکردم، صدای شُلب شُلب خون مرا اذیت میکرد ناچار شدم کفشم را درآورم لذا پابرهنه حرکت کردم هر قدمی که بر میداشتم رد خون از جای قدمهایم باقی میماند.
وی بیان میکند: شلیک گلوله از هر طرف نثارم میشد، سینهخیز خود را به داخل سنگری رساندم، پشت سرم مردی قوی هیکل داخل سنگر شد به زبان عربی نعره میکشید و چیزهایی میگفت فهمیدم که عراقی است او مرا دید و لوله اسلحهاش را روی پیشانیام جابهجا کرد ذکر شهادت بر زبانم جاری کردم، آماده شهادت شدم، شهادت یک گمشدهایی بود که آن روز به دنبال آن بودم اما افسوس که پیش نیامد و از آن فیض عظیم محروم ماندم.
قیصری میگوید: با دستم به لوله اسلحه ضربه زدم و کنار رفت. آن نامرد عین شیر درنده به من حمله کرد با قنداق اسلحه به جایجای بدنم میکوباند و به گوشه و کنار پرتم میکرد مانند پرندهای پر و بال شکسته و باران خورده در گوشه سنگر افتاده بودم احساس کردم غرور جنگیام شکسته شده زیرا من در سنی بودم که غرور داشتم اما اجازه ندادم که غرور جوانیام شکسته شود، عشق به نیروی جوانیام حاضر نبود تسلیم دشمن شود.
وی ادامه میدهد: به همین دلیل در یک لحظه، ضربتی از جایم بلند شده و بر خود مسلط شدم شجاعانه در مقابل دشمن ایستادم با اینکه میدانستم باید آنگونه که سزاوار اسم و رسم زنان کُرد است مقاومت کنم زیرا شهامت و شجاعت رسم شیرزنان روزگار سرزمین کردستان است قرص، محکم و استوار که این استواری از کوههای کردستان به ما زنان کُرد هدیه داده شده به همین دلیل مثل کوه مقاوم در مقابلش ایستادم، سخت مبارزه کردم و در یک جنگ تن به تن قرار گرفتم.
این جانباز بزرگوار اضافه میکند: آن لحظه وقتی چهره به چهره و تن به تن با مرد عراقی میجنگیدم در آغوش خطر گرفتار شده بودم ولی احساس شجاعت و مردانگی میکردم، وقتی دیدم آن مرد عراقی از من قویتر است و احتمال اسارتم حتمی است چند قدمی از او فاصله گرفتم سرش را با نارنجک هدف گرفتم و خیلی سریع ضامن نارنجک را با دندان کشیدم بلافاصله به طرفش پرتاب کردم نارنجک به سرش اصابت کرد و منفجر شد هیکلاش لرزید، روی زمین افتاد و مغزش در اطراف پراکنده شد.
وی میگوید: با ترس و وحشت پا به فرار گذاشتم هوا به قدری گرم بود که مغز استخوان آدم بخار میکرد ماه رمضان بود از شدت تنگی گلویم خشک و دهانم مثل کویری خشک شده بود دوست داشتم همانند امام حسین(ع) و یاران وفایش در کربلا در حالت تشنگی شهید شوم و با لبان تشنه به دیدار آنان بشتابم.
قیصری بیان میکند: غروب به خانه پاسداران رسیدم نیروها در حال مبارزه بودند شهید دکتر مصطفی چمران هم در بین آنها بود در کنارش قرار گرفتم، احساس آرامش میکردم این احساس در آن لحظه بزرگترین تکیهگاه برای من بود.
وی میگوید: شهید چمران با دیدن من با لحنی پدرانه گفت دخترم کجا بودی چرا رنگ رویت پریده بعد متوجه پای برهنهام شد و پرسید چرا بدون کفش و جوراب هستی پاهایت چرا خونی است. گفتم مجروح شدم او با خنده گفت این جانبازی بر شما قبول و مبارک باشد. به شما تبریک میگویم.
قیصری بیان میکند: حرفهای او مثل یک مسکن آسمانی آرامم کرد اما این آرامش همراه با ترس بود من از اینکه دشمن کشته بودم عذاب وجدان داشتم که لحظهایی در من خاموش نمیشد خیلی میترسیدم که ماموران به جرم آدم کشتن دستگیرم کنند و مرا تحویل قانون دهند چون میدانستم قانون قانون است زن و مرد سرش نمیشود جنگ باشد یا نباشد آنها وظیفهشان را انجام میدهند انگار نیاز داشتم با دکتر چمران درباره آن اتفاق حرف بزنم به سختی و با لکنت ماجرا را برای ایشان شرح دادم.
وی ادامه میدهد: وقتی به شهید چمران گفتم که طی محاصره در حاشیه شهر پاوه به خاطر اینکه اسیر نشوم، ناچار شدم که یک عراقی از گروهکهای ضدانقلاب را با نارنجک بکشم، ایشان یکدفعه بلند شد و با تشر نظامی گفت "جنگ است دیگر اگر نکشیم میکشتمان، جنگ شوخی بردار نیست، دشمن منتظر یک ثانیه غفلت ماست، جنگ و میدان جنگ این چیزها را نمیداند نکشید کشته یا اسیر میشوید، جنگ و نارنجک رفیق نمیشناسد".
قیصری میافزاید: حرفهای شهید چمران کمی آرامم کرد هنوز صلابت صدایش در گوشم ماندگار است به هر حال همه زیر آتش بیامان دشمن به سر میبردیم روحیهها خوب نبود، شهید چمران سعی داشت روحیه نیروها را تقویت کند و به آنها میگفت با ایمان، صبر و شجاعت همه تلخیها شیرین و همه سختیها آسان میشود. شب شب قدر است از خدا تقدیر خوب بخواهیم.
وی بیان میکند: دکتر چمران فرمانده بزرگ و قدرتمند بود در آن شرایط بحرانی حضورش برای همه ما قوت قلب بود و با شنیدن حرفهایش احساس میکردیم که این محاصره بالاخره شکسته خواهد شد چون فرمانده این عملیات دکتر چمران است.
این جانباز بزرگوار خاطرنشان میکند: شهید چمران به بالین مجروحان میآمد دست بر سر آن میکشید و دلداریشان میداد، حضورش مرهم زخمهای آنها و مایه دلگرمی ما رزمندگان بود که یاد و خاطره این شهید بزرگوار گرامی باد.
گفتوگو از زهرا محبی
نظر شما