نوید شاهد- «بارها چشمان اشک‌آلود و نگاه ملتمس او را برای اعزام دیده بودم. با نجابتی مثال‌زدنی و ادبی که خاص وی بود سرش را پایین می‌انداخت و برای رفتن و پیوستن به کاروان شهدا اصرار می‌ورزید ...» ادامه این خاطره از زبان دوست شهید "سید مصطفی حاجی‌میری" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
شوق مثال‌زدنی شهید

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید سیدمصطفی حاجی‌میری، سی‌ام شهریور ۱۳۴۵ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش سیدحبیب‌الله، کارمند کمیته امداد بود و مادرش صفیه‌بیگم نام داشت و تا اول متوسطه درس خواند. این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، سیزدهم آبان ۱۳۶۲ در پنجوین عراق بر اثر اصابت ترکش به شکم شهید شد، مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد و برادرش سیدمحسن نیز به شهادت رسیده است.

شوق شهادت 

جواد حضرتی دوست شهید مصطفی حاجی‌میری روایت می‌کند:
سید مصطفی عاشق شهادت بود. با آغاز جنگ تحمیلی به بسیج پیوست و آموزش‌های نظامی را فرا گرفت ولی به خاطر من سن کم و جثه کوچکش به او اجازه حضور در جبهه را نمی‌دادند. همه بی‌تابی و پر و بال زدنش برای رفتن به جبهه را می‌دانستند. به آشنایان و دوستان برادر بزرگترش سید محسن در سپاه مراجعه می‌کرد و آنان را واسطه برای اعزام به مناطق عملیاتی می‌ساخت.

اما چون سید محسن اکثر اوقات در جبهه بود کسی با وی موافقت نمی‌کرد. من خود بارها چشمان اشک‌آلود و نگاه ملتمس او را برای اعزام دیده بودم. با نجابتی مثال‌زدنی و ادبی که خاص وی بود سرش را پایین می‌انداخت و برای رفتن و پیوستن به کاروان شهدا اصرار می‌ورزید.

پس از شهادت مظلومانه برادرش در عملیات فتح‌المبین، گویی از بند رها شده و دیگر در این دنیا نمی‌گنجید. در حقیقت مصطفی خیلی زودتر از همسن و سالانش "مرد" شد و راهی مناطق عملیاتی جنوب شد.

شجاعت، مهربانی، تیزهوشی و رازداری‌اش موجب شد که خیلی زود مورد اعتماد فرماندهان دلیر سپاه قرار گیرد و به عنوان بی‌سیم‌چی و پیک فرمانده گردان انجام وظیفه می‌کرد. 

پس از عملیات والفجر مقدماتی و شهادت جمعی از نزدیکترین دوستانش، دیگر روی زمین بند نبود و شهادت را با تمام وجود جستجو می‌کرد. 

در عین حال نمی‌خواست بدون کسب رضایت پدر و مادر قدم در این راه بگذارد. بخصوص که زمان زیادی از شهادت برادرش نگذشته بود و می‌دانست آنان هنوز داغدار شهادت سید محسن هستند. 

روزی در حیاط عملیات سپاه با شهید حجت صنعتکار و شهید مصطفی سید جوادی صحبت می‌کردیم که مصطفی با چهره‌ای خندان و نورانی وارد شد و گفت: الان رضایت آقا جان را گرفتم و انشاءالله این دفعه دیگر برنمی‌گردم. شوق شهادت را می‌شد در همه اجزای وجودش دید و در همان اعزام و عملیات والفجر 4 به آرزوی دیرینش رسید.

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین

مادر شهید
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده