خاطرات/ جاسوس ایرانی
ایشان اکنون بازنشسته آموزش و پرورش و استاد دانشگاه است و تاکنون کتابهای مختلفی از جمله گوهر معرفت، یاس حنفیه، من چهارده ساله نیستم، صدای سخن عشق، علمدار حسین، علی، پرواز عاشقانه، گلبرگهای جنگل، ستارههای خاکی، نگارستان، شادی، گوهر شاهوار شاهنامه، رمز و رازهای واقعی خوشبختی و شاد زیستن و آیینههای بیغبار را به چاپ رسانده است.
جاسوس ایرانی
رزمنده دفاع مقدس کامبیز فتحیلوشانی روایت میکند:
خرمشهر که آزاد شد ما در سپاه اهواز بودیم، برادر علی کوهستانی در تاریخ ششم تیر ماه سال 1361 ما را طی حکمی به همراهی برادر رنجبر مامور پاکسازی تسلیحاتی شهر خرمشهر کرد و در پادگان دژ که به آن کاخ صدام میگفتند مستقر شدیم.
چون صدام آنجا یک کاخ زیرزمینی ساخته بود. در این مدت عراقیها خیلی دقیق مکان استقرار بچهها را خمپاره میزدند. یک شب بچهها در مسجد جامع خرمشهر برای دعای کمیل رفته بودند من در مسیر راه با یک نفر با لباس بسیجی برخورد کردم و او را سوار کردم.
بعد از صحبتهایی که با او کردم به او مشکوک شدم و با سرعت او را به جلوی مسجد جامع آوردم و بچهها بلافاصله ریختند و او را گرفتند و بعد از بازجوییهای زیاد دیدیم جاسوس عراقیها است و بیسیم او را در یکی از خرابهها پیدا کردیم و از آن به بعد بچهها نفس راحتی کشیدند.
دعای شهادت
بچهها یکی یکی وضو گرفته و در صف نماز جماعت سنگر زیرزمینی تبوک حاضر میشدند. ناگهان عراقیها جزیره را به رگبار توپ و خمپاره بستند. به طوری که در اثر انفجار، در سقف نمازخانه، گردوغبار به سر و صورت بچهها ریخت.
در آن روز، نماز جماعت با حالی برگزار شد، قلبها بیشتر میزد در موقع قنوت صداها معنویتر شده بود و بیشتر ندای«اللهم ارزقنی توفیق الشهادت فی سبیلک» به گوش میرسید.