خاطرات / دسته گلی که حسن آب داد!
سهشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۹ ساعت ۰۹:۳۷
نوید شاهد - «حسن با همان لباس ورزشی سفید از راه پله ساختمان پایین رفت و تا آمد در راهرو را قفل کند، خانم همسایه در را باز کرد و از آنجایی که از روح بسیار میترسید وقتی حسن را با لباسی سفید در تاریکی راهرو دیده بود از شدت ترس، همانجا غش کرد! ...» ادامه این خاطره از شهید " حسن حسینپور" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید حسن حسینپور، بیستم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در قزوین به دنیا آمد، پدرش سلیمان و مادرش اشرف رضائی نام داشت و تحصیلاتش را تا پایان مقطع متوسطه ادامه داد. این شهید بزرگوار در تاریخ پانزدهم فروردین ماه ۱۳۸۹ ازدواج کرد، تکاور و پاسدار سپاه بود و توسط سپاه صابرین تهران به عنوان فرمانده دسته در شمال غرب (سردشت) حضور یافت. وی چهاردهم شهریور ماه سال ۱۳۹۰ و در حین درگیری با گروهک ضد انقلاب پژاک بر اثر اصابت گلوله مستقیم و جراحات وارده شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.
دسته گلی که حسن اب داد!
خواهر شهید حسن حسینپور روایت میکند:
از زمانی که وارد سپاه شده بود، بیش از پیش به ورزش کردن اهمیت میداد و میگفت بدن یک پاسدار باید همیشه آماده دفاع باشد! آماده دفاع بودن هم بدنی ورزیده میطلبد که با سستی و کاهلی بیگانه است.
ورزش تخصصیاش جودو بود، اما در اسبسواری و شنا هم کاملا مهارت داشت. عصرها که از محل کار برمیگشت بعد از کمی استراحت و اقامه نماز مغرب و عشاء به باشگاه میرفت. بعد از آن هم در خیابان نزدیک منزل، شروع به دویدن میکرد تا استقامت بدنش بالا برود.
یک شب، به محض اینکه به خانه برگشت، مادر به او گفت که، چون همسایهمان که زوجی پزشک بودند، امشب را در بیمارستان هستند برود و در راهروی ساختمان را قفل کند.
حسن هم بلافاصله و با همان لباس ورزشی سفید از راه پله ساختمان پایین رفت و تا آمد در راهرو را قفل کند، خانم همسایه در را باز کرد!
از آنجا که همسایهمان به خاطر شغلش با متوفیهای بسیاری سرو کار داشت، از روح بسیار میترسید و چون حسن را با لباسی سفید در تاریکی راهرو دیده بود از شدت ترس، همانجا غش کرد!
از آن روز به بعد حسن بعد از ورزش، بلافاصله لباسش را عوض میکرد و بعد به خانه میآمد تا مبادا چنین اتفاقی دوباره تکرار شود.
منبع: کتاب راه ستارهها ۳ (زندگینامه و مجموعه خاطرات شهید حسن حسینپور)
دسته گلی که حسن اب داد!
خواهر شهید حسن حسینپور روایت میکند:
از زمانی که وارد سپاه شده بود، بیش از پیش به ورزش کردن اهمیت میداد و میگفت بدن یک پاسدار باید همیشه آماده دفاع باشد! آماده دفاع بودن هم بدنی ورزیده میطلبد که با سستی و کاهلی بیگانه است.
ورزش تخصصیاش جودو بود، اما در اسبسواری و شنا هم کاملا مهارت داشت. عصرها که از محل کار برمیگشت بعد از کمی استراحت و اقامه نماز مغرب و عشاء به باشگاه میرفت. بعد از آن هم در خیابان نزدیک منزل، شروع به دویدن میکرد تا استقامت بدنش بالا برود.
یک شب، به محض اینکه به خانه برگشت، مادر به او گفت که، چون همسایهمان که زوجی پزشک بودند، امشب را در بیمارستان هستند برود و در راهروی ساختمان را قفل کند.
حسن هم بلافاصله و با همان لباس ورزشی سفید از راه پله ساختمان پایین رفت و تا آمد در راهرو را قفل کند، خانم همسایه در را باز کرد!
از آنجا که همسایهمان به خاطر شغلش با متوفیهای بسیاری سرو کار داشت، از روح بسیار میترسید و چون حسن را با لباسی سفید در تاریکی راهرو دیده بود از شدت ترس، همانجا غش کرد!
از آن روز به بعد حسن بعد از ورزش، بلافاصله لباسش را عوض میکرد و بعد به خانه میآمد تا مبادا چنین اتفاقی دوباره تکرار شود.
منبع: کتاب راه ستارهها ۳ (زندگینامه و مجموعه خاطرات شهید حسن حسینپور)
نظر شما