پول عروسی من را به جنگزدهها هدیه کن!
شنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۳۱
نوید شاهد - همزمان با سالروز شهادت "مهدی برینی" در وصیتنامه این شهید بزرگوار میخوانیم:« پدر! آن پولی را که میخواهی برای عروسی من خرج کنی، آن را به جنگزدهها هدیه کن؛ من زن نمیخواهم و اگر زن خواستم، کار میکنم ...»
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید مهدی برینی، دوم آذر ۱۳۴۲، در روستای حسینآباد از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد، پدرش رستم، کشاورز بود و مادرش مشکعنبر نام داشت، تا اول راهنمایی درس خواند و برقکار بود. این شهید بزرگوار از سوی گروه جنگهای نامنظم در جبهه حضور یافت، بیست و هفتم دی ۱۳۵۹ در سوسنگرد بر اثر موج انفجار به شهادت رسید، مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد و برادرش هاشم نیز به شهادت رسیده است.
متن وصیتنامه شهید مهدی برینی:
پدر جان! نمیدانی که این جنگ چقدر بامزه است! من آخرین قطره خونم را در راه خدا با کفر رو به رو میسازم و شما هم خوشحال باشید که از این جنگ، خودتان را کنار نمیکشید.
پدر جان! هیچگونه ناراحتی نداشته باشید، که ما پیروزیم و انشاءالله برمیگردیم. پدر و مادرم! یک مسأله میگویم: مگر حضرت «ابراهیم» (ع) نبود که صد سال بیشتر نداشت و بعد از صد سال خداوند یک پسر به او داد، که اسمش را «اسماعیل» (ع) گذاشت؛ و بعد، از جانب خدا پیام آمد که: «ای ابراهیم! برو پسرت را ذبح کن!» و بعد اسماعیل که پیام را دریافت کرد- به پدر گفت: «ای پدر! مرا ببر و در برابر خدا ذبح کن»؟ بله؛ای پدر جان! شما هم خوشحال باشید؛ نه اینکه ناراحت.
پدر جان! مسأله دیگری که دارم و خیلی مهم است، این است که: پدر! آن پولی را که میخواهی برای عروسی من خرج کنی، آن را به جنگزدهها هدیه کن؛ من زن نمیخواهم و اگر زن خواستم، کار میکنم و اگر پولم نرسید، زن نمیگیرم؟! پدر جان! حتماً به جنگزدهها کمک کن. دیگر عرضی ندارم؛ من اهواز هستم.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
متن وصیتنامه شهید مهدی برینی:
پدر جان! نمیدانی که این جنگ چقدر بامزه است! من آخرین قطره خونم را در راه خدا با کفر رو به رو میسازم و شما هم خوشحال باشید که از این جنگ، خودتان را کنار نمیکشید.
پدر جان! هیچگونه ناراحتی نداشته باشید، که ما پیروزیم و انشاءالله برمیگردیم. پدر و مادرم! یک مسأله میگویم: مگر حضرت «ابراهیم» (ع) نبود که صد سال بیشتر نداشت و بعد از صد سال خداوند یک پسر به او داد، که اسمش را «اسماعیل» (ع) گذاشت؛ و بعد، از جانب خدا پیام آمد که: «ای ابراهیم! برو پسرت را ذبح کن!» و بعد اسماعیل که پیام را دریافت کرد- به پدر گفت: «ای پدر! مرا ببر و در برابر خدا ذبح کن»؟ بله؛ای پدر جان! شما هم خوشحال باشید؛ نه اینکه ناراحت.
پدر جان! مسأله دیگری که دارم و خیلی مهم است، این است که: پدر! آن پولی را که میخواهی برای عروسی من خرج کنی، آن را به جنگزدهها هدیه کن؛ من زن نمیخواهم و اگر زن خواستم، کار میکنم و اگر پولم نرسید، زن نمیگیرم؟! پدر جان! حتماً به جنگزدهها کمک کن. دیگر عرضی ندارم؛ من اهواز هستم.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
نظر شما