ای کاش هیچ وقت شهید نمیشدند!
جمعه, ۰۱ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۳۲
نوید شاهد - «خبر آوردند حاج آقای ابوترابی به دست مزدوران بعثی به شهادت رسیده است، چند روزی گذشت، ولی از پیکر مطهر ایشان خبری نشد و سرانجام تابوت خالی این عزیز را در قزوین تشییع کردند ...» ادامه این خاطره را از شهید روحانی "حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد" در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، سید آزادگان، شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد، در سال ۱۳۱۸ به دنیا آمد، پدرش سید عباس ابوترابیفرد نام داشت، دوران ابتدایی را در مدارس دولتی قم سپری کرد و سپس در نجف به تحصیل حوزوی پرداخت.
وی در جنگ ایران و عراق در کنار مهدی چمران حضور داشت و در نهایت به اسارت درآمد. نقش عمدهای در اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق داشت، نماینده تهران در مجلس چهارم و پنجم و از اعضای مؤسس جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بود که به سبب تحمل اسارت در جریان جنگ ایران و عراق به سید آزادگان مشهور بود.
سید علیاکبر ابوترابیفرد از آنجایی که جانباز ۷۰ درصد بود، دوازدهم خرداد ۱۳۷۹ در مسیر زیارت حرم علیبن موسی الرضا (ع) به همراه پدرش آیتاللَّه سیدعباس ابوترابیفرد بر اثر سانحه رانندگی به مقام شهادت نایل شد و پیکر هر دو در صحن آزادی حرم امام رضا (ع) به خاک سپرده شده است.
ای کاش هیچ وقت شهید نمیشدند!
صفرعلی عالینژاد همبند حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد در دوران اسارات نقل میکند:
سال ۵۹ تازه وارد پایگاه زینبیه شده بودم، آن روزها اصلا چیزی از بسیج، جنگ و انقلاب نمیدانستم، اما شنیده بودم که با آموزش اسلحه در پایگاه میتوانم اسلحه به دست بگیرم و همین موضوع مرا به پایگاه بسیج محل کشانده بود.
آن سال تازه کلاسهایمان دایر شده بود که خبر آوردند حاج آقای ابوترابی به دست مزدوران بعثی به شهادت رسیده است، چند روزی گذشت، ولی از پیکر مطهر ایشان خبری نشد و سرانجام تابوت خالی این عزیز را در قزوین تشییع کردند. چند روز بعد، بسیج برنامهای گذاشت تا بسیجیهای پایگاههای مختلف قزوین در بیت ایشان حضور یافته و مراسمی را اجرا کنند.
آن روز من هم با سایر بچههای بسیجی به منزل ایشان رفتیم، من تا آن روز اصلا شناختی از خاندان ابوترابیها نداشتم، ولی تعریفهایی را شنیده بودم، وارد منزل ایشان که شدیم، پدر بزرگوار و برادرانش در آستانه درب خوش آمد گویی میکردند، از مطالبی که سخنرانها در آن مراسم گفتند تازه متوجه شدم که ایشان چه شخصیت بزرگی بودند وای کاش هیچ وقت شهید نمیشدند.
تا اینکه در اواخر سال ۶۰ که اسیر شدم، ما را به اردوگاه عنبر عراق منتقل کردند، اولین باری که ما را برای هواخوری به محوطه اردوگاه فرستادند مرد لاغر اندام و خوشرویی را دیدم که خطاب به اسرای جدیدی که به اردوگاه آورده بودند، پرسید: بین شما چه کسانی قزوینی هستند؟
این را که گفت به من حال عجیبی دست داد، اول شک کردم، چون نمیدانستم این آقا کیست، اما بلافاصله گفتم: من قزوینی هستم و او به سراغ من آمد و از اوضاع ایران، به خصوص قزوین از من سوالاتی پرسید و بعد هم خودش را ابوترابی معرفی کرد. آنجا بود که تازه فهمیدم این ابوترابی همان کسی هست که من در تشییع جنازه و مجلس فاتحهاش شرکت کرده بودم.
منبع: کتاب پدیده (سیره سید آزادگان شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد در خاطرات آزادگان استان قزوین)
نظر شما