خاطرات/دلتنگی برای خدا
دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۵۵
نوید شاهد - «سعی کن که قدر این لحظات خوب را بدانی. ما چند وقتی که از محیط شهر و خانه دور میشویم احساس دلتنگی و غربت میکنیم. اما چند سال است که از خداوند دوریم، ولی تا به حال برایش احساس دلتنگی نکردهایم ...» این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، رزمنده اسماعیل سکاک از خاطرات خود در هشت سال دفاع مقدس میگوید: عصر پنجشنبه سال ۱۳۶۶ بود که با ابوالفضل صفری در گلزار شهدای خرمشهر گشت میزدیم. بعد از فاتحهخوانی، صفری با دلشوره عجیبی که داشت اصرار کرد که زود برگردیم. راه زیادی تا مقر بود و هواپیماهای عراقی مرتب منطقه را بمباران میکردند.
در همین گفتگو بودیم که با شکستن دیوار صوتی و زدن چند راکت به اطراف شهر، من و صفری فورا به حالت سینهخیز روی زمین خوابیدیم. وقتی گردوغبار خوابید خود را به ساختمانهای مقرمان در یکی از کوچهها رساندیم و دیدیم که موج افقی، پلاستیکهای سنگر را پاره کرده و درب اتاق شکسته است.
آن شب قرار بود به مناسبت ولادت حضرت محمد (ص) و امام صادق (ع) جشنی برپا کنیم. سید داود آیتی که فرمانده گروهان بود با ۳ جعبه شیرینی از اهواز آمد. مداحی برادر ابراهیمی با شعرخوانی و سخنرانی روحانی جوان گروهان حال و هوای مجلس را عوض کرد. دلهامان مدینهای شد و حال و هوای بمباران را از یادمان برد.
فردا یک نامه برای محمد حامدی که از دوستان قدیمی و دانشجوی دانشگاه امام صادق (ع) بود نوشتم. از ایشان خواسته بودم قدری مرا نصیحت کند. در نامه نوشته بود: دوست گرامی سعی کن که قدر این لحظات خوب را بدانی. ما چند وقتی که از محیط شهر و خانه دور میشویم احساس دلتنگی و غربت میکنیم.
اما چند سال است که از خداوند دوریم، ولی تا به حال برایش احساس دلتنگی نکردهایم. حال که از همه دل کنده و به خدا نزدیک شدهای قدر خود را بدان. این جمله او آن روز در من چنان شوری به پا کرد که تا ۴-۳ ماه به مرخصی نیامدم. لحظههایم با دعا و مناجات و گاهی شوخطبعیهای همسنگران سر میشد.
حاصل این همه شور، شوق و پیوندها بازماندگانی هستند که هر ساله در ایام ولادت حضرت زهرا (ع) (شاخه رزمندگان شرق تهران) را تشکیل دادهاند که حقیر نیز در مراسماتشان شرکت میکنم. البته الان هر کدام چند شهید و شهیدپرور دارند!
منبع: کتاب خاکریز (جلد دوم گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین)
در همین گفتگو بودیم که با شکستن دیوار صوتی و زدن چند راکت به اطراف شهر، من و صفری فورا به حالت سینهخیز روی زمین خوابیدیم. وقتی گردوغبار خوابید خود را به ساختمانهای مقرمان در یکی از کوچهها رساندیم و دیدیم که موج افقی، پلاستیکهای سنگر را پاره کرده و درب اتاق شکسته است.
آن شب قرار بود به مناسبت ولادت حضرت محمد (ص) و امام صادق (ع) جشنی برپا کنیم. سید داود آیتی که فرمانده گروهان بود با ۳ جعبه شیرینی از اهواز آمد. مداحی برادر ابراهیمی با شعرخوانی و سخنرانی روحانی جوان گروهان حال و هوای مجلس را عوض کرد. دلهامان مدینهای شد و حال و هوای بمباران را از یادمان برد.
فردا یک نامه برای محمد حامدی که از دوستان قدیمی و دانشجوی دانشگاه امام صادق (ع) بود نوشتم. از ایشان خواسته بودم قدری مرا نصیحت کند. در نامه نوشته بود: دوست گرامی سعی کن که قدر این لحظات خوب را بدانی. ما چند وقتی که از محیط شهر و خانه دور میشویم احساس دلتنگی و غربت میکنیم.
اما چند سال است که از خداوند دوریم، ولی تا به حال برایش احساس دلتنگی نکردهایم. حال که از همه دل کنده و به خدا نزدیک شدهای قدر خود را بدان. این جمله او آن روز در من چنان شوری به پا کرد که تا ۴-۳ ماه به مرخصی نیامدم. لحظههایم با دعا و مناجات و گاهی شوخطبعیهای همسنگران سر میشد.
حاصل این همه شور، شوق و پیوندها بازماندگانی هستند که هر ساله در ایام ولادت حضرت زهرا (ع) (شاخه رزمندگان شرق تهران) را تشکیل دادهاند که حقیر نیز در مراسماتشان شرکت میکنم. البته الان هر کدام چند شهید و شهیدپرور دارند!
منبع: کتاب خاکریز (جلد دوم گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین)
نظر شما