بعثیها از زنان چادری ایرانی میترسیدند/ چادرم مانع اصابت گلوله شد!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، زنان در جنگ دو دسته بودند آنانی که به صف ضد انقلاب پیوستند و تفنگ در دست گرفتند و علیه اسلام رزمندگان میجنگیدند مثل زنانی که جذب کومله و دمکرات شدند و زنانی که در جبهه اسلام کارامدادگری را انجام میدادند. آنان به جای پوتین و لباس خاکیرنگ، چادر و لباس مشکی میپوشیدند و به جای کلاه کاسکت مقنعه مشکی سرشان میکردند.
به جای تفنگ برداشتن و پشت توپ و تفنگ و ضد هوایی نشستن، تیغ جراحی، پنس، گاز، نخ و سوزن بخیه دستشان بوده است. البته در جنگ خواهرانی بودند که لباس رزم هم میپوشیدند و پشت توپ، تانک و تیربار هم مینشستند و تفنگ در دست میگرفتند و رو در رو با دشمن میجنگیدند. تعداد این خواهران کم و انگشتشمار بود.
از جمله این زنان عزت قیصری متولد شهرستان بیدزار از استان کردستان است، جانباز جنگ تحمیلی، رزمنده اسلام و از پیشگامان مبارز کُرد مسلمان است که خبرنگار نوید شاهد استان قزوین پای خاطرات این شیرزن که ساکن قزوین است، نشسته تا برایمان از نقش موثر زنان در هشت سال دفاع مقدس و ایثارگرهای آنها بگوید.
خودش میگوید: زمان جنگ قشر پزشکی، پرستاری و امدادی که به صورت اعزامی به جبهه میرفتند، محجبه بودند. مشخصه ما حجابمان بود و ما را به عنوان خواهران زینب (س) میشناختند. در اوج بیحجابی، ما حجاب داشتیم. من آن وقتها با همین ترکیب چادر جلو دوخته، مقنعه بلند و چانهدار که تازه هم باب شده بود و مانتو - شلوار کار میکردم.
وی اضافه میکند: اوایل جنگ نیز در ادارهها و بیماستانها هنوز پرسنل بیحجاب بودند. پرستاران آن زمان کلاه داشتند و روپوش سفید آستین کوتاه و جوراب و کفش سفید میپوشیدند. پوشششان مربوط به قبل از انقلاب بود. لباس آنها چسبان بود و درست به هیکلشان مینشست و ما را که حجاب داشتیم، مسخره میکردند.
چادر و مقنعه، لباس غریبی بود
قیصری بیان میکند: در سالهای ۵۸ و ۵۹ چادر و مقنعه برای برخی لباس غریبی بود. اوایل انقلاب کمتر کسی مقنعه دوختن بلد بود. در مسجدها و مدرسهها همه جور کلاس فرهنگی و آموزشی برگزار میشد و دوختن مقنعه و چادر را هم یاد میدادند.
این جانباز بزرگوار ادامه میدهد: ما زیر نگاه سنگین اطرافیان بودیم. نگاه سنگین دیگران را حس میکردم، ولی ما تحمل میکردیم و از اسلام و حجابمان دفاع هم میکردیم و حرف و حدیثها هیچ تاثیری روی ما نداشت. این موضوع را برای خودمان حل کرده بودیم. اصلا احساس کسر شان نمیکردیم.
حجاب بر روحیه رزمندگان بسیار موثر بود
وی میگوید: حجاب بر روحیه رزمندگان بسیار موثر بود و در تقویت روحیه آنها تاثیر زیادی داشت. حضور ما در جبهه موجب دلگرمی رزمندگان میشد. در هنگام تحویل دارو و یا تزریق آمپول، بعضی از رزمندگان میگفتند: ما نمیخواهیم پرستاران بدحجاب به ما دارو بدهند یا آمپول تزریق کنند و زخمهایشان را درمان کنند، سختشان بود. بیشتر پرستاران حجاب درستی نداشتند.
قیصری اضافه میکند: آنها همچنین میگفتند حرف زدن با این پرستارها برایشان گناه محسوب خواهد شد و از اینکه آنها کارهای پرستاریشان را انجام میدهند، ناراحت بودند. اما چارهای نداشتند و میگفتند به خواهران رزمنده و محجبه بگویید باید آنها کارهای پرستاری ما را انجام دهند.
این جانباز بزرگوار ادامه میدهد: مجروحان وقتی ما را در کنار خود میدیدند، بیشتر روحیه میگرفتند. با ما راحت بودند و هر پیغامی داشتند به ما میگفتند. وقتی میدیدم که رزمندگان با حجاب من خوشحال میشوند. حجابم را کاملتر میکردم.
بعثیها از زنان چادری ایرانی میترسیدند
وی میگوید: در جنگ، بعثیها از زنان چادری ایرانی میترسیدند و میگفتند زنان نارنجک و کلت را زیر چادر و مقنعهشان پنهان میکنند. باید از آنها ترسید. وقتی به بالین مجروحان بعثی میرفتم، لحظه اول دلم نمیخواست به آنها رسیدگی کنم. اما احساس درونیام میگفت به مجروحان بعثی توجه کنم. به دور از انسانیت است اگر کارهای پرستاری آنها را انجام ندهم. این بود که به آنها هم خدمت میکردم.
این جانباز بزرگوار ادامه میدهد: من مراقب تک تکشان بودم و عدالت را از طریق کار پرستاری و برخورد محبتآمیز و حتی نگاه کردن بین مجروحان ایرانی و بعثی تقسیم میکردم و تلاش میکردم با همه مهربان باشم.
قیصری به خاطرات خود در مداوای مجروحان بعثی اشاره میکند و میگوید: مجروح بعثی داشتم که قریب ۴۵ سال عمر از خدا گرفته بود. صورتش را از ته تراشیده بود و زیر نور چراغ برق میزد. دو ستاره به نشانه سرهنگ دومی روی دوشش نصب کرده بود.
این امدادگر دفاع مقدس ادامه میدهد: آستین او را بالا زدم که رگ پیدا کنم. نگاهم به انگشتری که در دست چپ داشت افتاد، انگشتر نقرهای با نگین عقیق بیضی شکل که جمله زیبای «یوما» بر روی عقیق آن حک شده بود: «مادر» او سریع انگشتر خود را درآورد و در جیبش گذاشت. شاید قدیمیترین دارایی این اسیر انگشتر او بود که به سرعت در جیبش گذاشت. واقعا کلمه مادر قیمتی است. به هر حال کارهای اولیه او را انجام دادم.
وی به مهربانی مجروحان ایرانی در مداوای مجروحان بعثی اشاره میکند و میگوید: آنها از ما میخواستند تا ابتدا به مجروحان بعثی رسیدگی کنیم. مجروحان بعثی بسیار خوشحال میشدند و دست مجروحان ایرانی را میبوسیدند.
قیصری میگوید: بعثیها از مداوی آنها توسط ایرانیها تعجب میکردند به عنوان مثال یکی از مجروحان بعثی از من پرسید: من که دشمن شما هستم، چطور از من پرستاری میکنید؟ جای سکوت نبود، باید جوابش را میدادم. مِن مِن کنان با فارسی، کُردی و عربی دست و پا شکستهای جوابش را دادم: در حرفه پرستاری مرزی بین مجروح و پرستار وجود ندارد. من پرستارم، وظیفهام را انجام میدهم و از دشمن کینهای به دل نداریم. شما دیروز دشمن ما بودید و امروز اسیر و مجروح ما هستید.
چادرم مانع اصابت گلوله شد!
وی به خاطرات شیرین خود در مداوای مجروحان اشاره میکند و میگوید: در حالت نیمه نشسته مشغول مداوای مجروحی بودم که بمباران شروع شد. چادرم را جلوی صورت او گرفتم. فکر کردم با این کار میتوانم از اصابت ترکش و بمب به سر و صورتش جلوگیری کنم، فکر میکردم چادرم مانع اصابت گلوله میشود. ناگهان یک تکه ترکش ولگرد از چادرم رد شد و به سر رزمنده اصابت کرد. بوی سوختگی چادرم بلند شد و در فضای اتاق پیچید.
این جانباز بزرگوار اضافه میکند: این کار من با خنده بچهها همراه شد. صدای خنده مجروحان بلند شد و بمب خنده در میان آنها ترکید. لحظهای که خنده مجروحان مثل نارنجک ترکید، همه از خنده ریسه میرفتند. آنقدر خندیدند که از چشمهایشان اشک میریخت از ته دل میخندیدند و دلشان را گرفته بودند.
قیصری ادامه میدهد: بمبارانها و شهادت و زخمی شدن نیروها فرصت و دل و دماغی برای حرف زدن و خندیدن باقی نمیگذاشت. ولی آن روز من هم از ته دل خندیدم. وقتی فتیله خندهها پایین کشیده شد. بچهها گفتند: خواهر دستت درد نکند، حسابی روحیه و انرژی گرفتیم و این صحنه مرهم زخمهایمان شد. چیزی که تا مدتها در آن محیط ورود زبان همرزمانم شده بود خاطرهای بود که دیگر تکرار نشد. اما همان برایم خاطرهای شد که تا الان هم یادآوریاش برایم خندهدار است.