خواهر شهیدان "عبدالرزاقی" روایت می‌کند؛
نوید شاهد - «مادر را برای تشخیص جسد بردند، جسد نبود خاک بود؛ متلاشی شده بود. اسکلت کاملی در لباسش آرمیده بود، اما وقتی دست می‌زدی پودر می‌شد. مادر از روی لباس‌ها، کتانی و فانسقه حمید توانست او را شناسایی کند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "حمید عبدالرزاقی" از زبان خواهر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.


شجاعت

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید حمید عبدالرزاقی، بیستم خرداد ماه سال ۱۳۳۷ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش حسین، کشاورزی می‌کرد و مادرش عذرا نام داشت، تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. این شهید بزرگوار پاسدار کمیته انقلاب اسلامی بود، نوزدهم آذر ماه سال ۱۳۵۹ در آبادان بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید، مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد و برادرش علی نیز به شهادت رسیده است.

زهرا عبدالرزاقی خواهر شهیدان امیر (حمید) و علی عبدالرزاقی از خاطرات برادرش حمید روایت می‌کند: آذر ماه سال ۵۹ حدود صد و هشتاد نفر از نیرو‌های کمیته که حمید هم در بین آن‌ها بود برای شکست حصر آبادان به منطقه رفتند. آن‌ها در سطح شهر بودند که گویا موقعیت‌شان لو می‌رود و همه به غیر از یک نفر مظلومانه به شهادت می‌رسند.

آن کسی که زنده مانده بود اینطور تعریف می‌کرد که شهر آبادان در محاصره کامل نیرو‌های عراقی بوده و بچه‌ها وقتی نتوانستند کاری از پیش ببرند، ناامید شدند و روحیه خود را از دست دادند.

حمید که از کودکی خیلی سر نترسی داشت وقتی دیده که در محاصره هستند و روحیه بچه‌ها ضعیف و ترس بر آن‌ها مستولی شده است، آرام آرام شروع به خواندن کرده است: «این پیر جماران پدر ماست/ خمینی رهبر ماست» رزمنده‌ها هم یکی یکی با حمید هم آوا شده و از آن ترس و وحشت شبانه کاسته شده است.

شجاعت

آن‌ها در محاصره دشمن مانده و مقاومت کرده‌اند تا اینکه همه در تاریخ نوزدهم آذر سال ۱۳۵۹ به شهادت رسیدند. پیکر آن‌ها به مدت ۱۰ ماه همان جا ماند، چون آبادان کاملا به دست دشمن افتاد و شرایط برای انتقال پیکر شهدا فراهم نبود.

ما از نزدیک بودن عملیات شکستن حصر آبادان (ثامن‌الائمه) بی‌خبر بودیم. شهید جهان‌آرا در آن عملیات موفق به شکستن حصر آبادان شد و در پی آن پیکر شهدا به شهر‌های خودشان منتقل شد. چون اجساد شهدا ۱۰ ماه روی زمین مانده بود به کلی از بین رفته بود. پیکر حمید در لباسش آرمیده بود، اما به محض دست زدن پودر می‌شد.

مادر خیلی رنج کشید خصوصا برای حمید که دو بار برایش عزاداری کردیم. یک بار وقتی خبر شهادتش را شنیدیم و بار دیگر وقتی پیکرش را بعد از ۱۰ ماه آوردند. آن زمان پدر حج واجب بود. بیستم مهر ماه سال ۶۰ آمدند و مادر را برای تشخیص جسد بردند، جسد نبود خاک بود؛ متلاشی شده بود. اسکلت کاملی در لباسش آرمیده بود، اما وقتی دست می‌زدی پودر می‌شد. مادر از روی لباس‌ها، کتانی و فانسقه حمید توانست او را شناسایی کند.

حمید در وصیت‌نامه‌اش نوشته است پدر همانطور که حضرت ابراهیم فرزندش را در راه خدا ذبح کرد، شما هم فرزندت را در راه خدا ذبح کن؛ شهادت هم برای آن‌ها و هم برای خانواده‌ها چیزی دور از اتظار نبود.

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده