خاطرات شهید "طیب حاجرضایی"/خدایا! پاکم کن، خاکم کن
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید طیب حاجرضایی از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۲ از میدانداران به نام میوه و ترهبار تهران بوده و به کار خرید و فروش میوه و ترهبار مشغول بود. او در دوران زندگیاش دو همسر و هفت فرزند داشت.
طیب بارها به جرم چاقوکشی به زندان افتاده و یک بار هم به بندرعباس تبعید شده بود. در مراسم جشن تولد پسر محمدرضا پهلوی، «تمام چهار راه مولوی تا شوش را فرش پوش کرد و طاق نصرت بست.»
او از کسانی است که در جریان ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از فعالترین افراد برای اجرای کودتایی بود که سازمان سیا طراحی کرده بود و به وسیله ارتش و افرادی چون شعبان بیمخ و قلدران شاهدوست و اشخاصی دیگر و مرحوم طیب اجرا شد و این افراد توانستند دولت مصدق را سرنگون و تاج و تخت از دست رفته شاهی را به وی اهدا کنند.
در اواخر سال ۱۳۴۱ و اوایل ۴۲، طیب دچار تحول درونی شد و بارها دوستان و آشنایان از دهانش شنیده بودند که گفته بود: «خدایا پاکم کن، خاکم کن.»
ویژگی خاص شهید طیب که همه دوستانش بر آن متفق بودند، انسانیت و لوطیگری او بود. زمانی که او به شهادت رسید، خانوادههای بسیاری که تحت سرپرستی او بودند دچار مشکل شدند.
«دسته طیب بزرگترین دستهی عزاداری در تهران بود». او علاوه بر عزاداری در ماه محرم در هیأت خود از یک معلم برای آموزش احکام و زبان عربی استفاده میکرد. دستهی سینهزنی طیب در شوش و خراسان حرکت میکرد. و « طیب خود با گلمال کردن سر و با پوشیدن لباس مشکی در میان مردم به راه میافتاد و اطعام مینمود.»
بنابراین رفتار و شخصیت طیب به کلی با افراد لاتی مانند شعبان جعفری که برای جلب نظر شاه هر کاری میکردند تفاوت داشت. او به اسلام علاقه داشت و جوانمردی و شجاعت را از سردار کربلا آموخته بود، شهید عراقی خاطره جالبی در مورد علت دگرگونی طیب دارد.
طیب در شب عاشورا
خرداد سال ۱۳۴۲ شمسی که با محرم ۱۳۸۳ قمری مطابق شده بود. امام خمینی(ره) به دلیل اعتراض به کاپیتولاسیون در زندان بودند. در نوروز همان سال فاجعه فیضیه و کشتار طلاب اتفاق افتاده بود و فضای جامعه آماده انفجار بود.
طیب نیز مانند هر سال دسته عزاداری خود را در خیابان حرکت داد و خود پیشاپیش آن به سر و سینهی میزد. اما ظاهر علم دسته با هر سال تفاوت داشت. در روز ۱۵ خرداد طیب با تعطیل کردن میدان بارفروشها، موجب شد که تظاهرات با شور بیشتری صورت گیرد و تأثیر بیشتری داشته باشد.
به گفته شهید عراقی، رژیم «از طیب توقع داشت که حداقل مثلا جلوی این تظاهرات را در داخل میدان بگیرد. ولی خوب طیب این کار را نمیکند. وقتی او را میگیرند و میبرند. از او میخواهند یک فرم را امضا کند و آزاد شود. تقریبا مسئله این بوده که یک پولی آقای خمینی به من داده که بیایم همچنین حادثهای را خلق بکنم و من هم آمدهام مثلا یک ۲۵ زار (ریال) دادهام و مردم این کارها را کردهاند.»
وقتی میگویند این حرف را بزن، قبول نمیکند. نصیری تهدیدش میکند و او هم به نصیری فحش میدهد!. سید تقی درچهای میگوید: «او را شکنجه کردند و گفتند بگو از خمینی پول گرفتهام و این غایله را راه انداختهای. گفته بود من عمر خودم را کردهام. بنابراین حاضر نیستم در پایان عمر خود به کسی که جانشین ولیعصر(عج) است و مرجع تقلید هم هست تهمت بزنم و به امام حسین علیهالسلام و دستگاه او خیانت نمیکنم.
یکی از دوستان به نام آقای ملکی که از اهالی شهر ری و پدر دو شهید است همزمان با مرحوم طیب زندانی بود و میگفت زندانیها را به صف کرده بودند و به مرحوم طیب دستبند قپونی زده بودند. به این ترتیب که یک دست از عقب و یک دست هم از روی شانه میآید و دو تا مچ را از پشت سر با چیزی به هم میبندند و مثل ساعت کوک میکنند و دو دست تحت فشار قرار میگیرد و استخوان سینه بیرون میزند.
او میگفت عرق از بدن طیب میریخت و او را از جلوی ما عبور میدادند تا ما عبرت بگیریم. مرحوم طیب تمام این سختیها را به جان خرید ولی حاضر نشد بگوید از امام خمینی(ره) پول گرفته است.»
شهادت طیب
طیب به دلیل طرفداری از امام خمینی(ره) به زندان افتاده بود. به همین دلیل مورد توجه محافل مذهبی و روحانیون قرار گرفته بود. حتی امام خمینی(ره) نیز به مرحوم طیب توجه داشت است. شهید عراقی در خاطرات خود میگوید: «روز قبل از اینکه میخواستند حکم اعدام را درباره طیب صادر بکنند، آقای خمینی از زندان عشرتآباد به خانه روغنی منتقل و در آنجا تحت نظر بود. دور و برش ساواکی و از این چیزها بودند.
خانواده طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی با ترفندی خود را به منزل امام میرسانند. یک بچه کوچک، حاج اسماعیل داشت و یک بچه کوچک طیب. آقا این دو بچه را بلند میکند روی دو تا پایش مینشاند و یک دستی روی سر و روی اینها میکشد و دعاشان میکند.
بعد میگوید که من تا حالا از اینها چیزی نخواستهام اما برای دفاع از جان این دو نفر میفرستم عقبشان بیایند. میخواهم از آنها که اینها را نکشند. خوب اینها خوشحال میشوند و از خانه آمدند بیرون. اینها از این ور میآیند بیرون. به فاصله یک ربع و بیست دقیقهای، آقا میگوید به پاکروان بگویید بیاید من کارش دارم. (پاکروان رئیس ساواک وقت بود)
پاکروان (که علت احضار خود را میدانست)، آن روز خودش را نشان نمیدهد. هر چی آقا داد و بیداد میکند و این حرفها، میگویند ما فرستادیم، نبوده. خوب فردا صبح هم طیب را اعدام کردند. صبح اول وقت که طیب تیرباران میشود برای ساعت ۵/۷ الی ۸ هم پاکروان میآید پهلوی آقا. آقا هم با عصبانیت میگوید: پاشو برو.
بازجوییهای شهید طیب
نگاهی به بازجوییهای شهید طیب نشان میدهد که آن مرحوم برای حفظ اسرار نهضت از ابتدا تا انتها تلاش کرده و تنها اطلاعاتی دست دوم به ماموران شاده داده است به طور مثال از همان ابتدا اعلام نموده تمامی این مسایل دروغ است و وی فردی شاه دوست است و پس از آن ماموران امنیتی این سخنان را نپذیرفتهاند و مجبور به مواجه با دیگر متهمان شده است تنها اسامی کسانی را که گفته که کاملا مشهور بودهاند.
اما به طور مثال از شخصیتی چون مرحوم شهید عراقی که از اصلیترین افراد شاخص برای برگزاری چنین تظاهرات بوده هیچ نامی به میان نیاورده است.
گفتنی است کتاب آزاد مرد شهید طیب رضایی به روایت اسناد ساواک سال 1378 به چاپ رسیده است که در این کتاب سیر زندگی این شهید بزرگوار براساس اسناد موجود روایت میشود.
مذاکرات محافل روحانی پس از اعدام طیب، اظهارنظر پیرامون اعدام طیب، اعدام طیب حاجرضایی، اعلامیه هیئتهای موتلفه اسلامی، نظریات مردم مشهد در مورد اعدام طیب و برادرش و اظهار نظر طبقات مختلف مردم دربارهی اعدام طیب و حاج اسماعیل از موضوعاتی میباشد که در این کتاب آمده است.