کتاب «آینه صبوری» در قزوین منتشر شد
غلامرضا حقایقپور مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین در گفتوگو با خبرنگار نوید شاهد استان قزوین گفت: کتاب «آینه صبوری» با هدف روایت سرگذشت بانوان شهید و جانباز استان قزوین به همت بنیاد استان قزوین و به قلم حسن شکیبزاده تدوین و منتشر شده است.
وی با بیان اینکه در کتاب «آینه صبوری» خاطرات ۳۰ تن از زنان شهید و جانباز استان قزوین به همراه پیوستها و منابع آن ثبت شده است، افزود: این کتاب حضور ارزشمند بانوان در مقاطع مختلف پنج دهه گذشته، پایداری و اثرگذاری زنان در ترغیب و تهیج مردان این سرزمین برای ایستادگی در برابر ظلم و ستم رژیم پهلوی، متجاوزان بعث عراق جنایتکاران آل سعود و همه رویدادهایی که موجب شده ایران سربلند در قبال ایستادگی و مقاومتش نادی صلح و امنیت در منطقه دهد را روایت میکند.
حقایقپور گفت: جانبازان صغری بیگممیرکمالی، خدیجه روغنگیرا، مریم پیری، ندا درویشی، المیرا رستمیتاش، عزت قیصری، صغری عرفانینژاد، فاطمه حاجی امیری و مریمالسادات بینیاز و شهیدان عذرا باب، صفیه خانمگنجه، افسر عباسی، زهرا کلانترییکتا، مرصع اسکندری، بتول اصغرزاده رحیمیان، شیرین زنگنه، زهرا دادرسان، طاهره کبابیان، رقیه مردانی و خدیجه ژاله حلاجی از جمله زنان شهید و جانباز استان بوده که خاطرات آنها در کتاب آینه صبوری بازگو شده است.
وی با اشاره به اینکه کتاب یاد شده، در یکصد و ۳۵ صفحه و با یکهزار و یکصد نسخه در قطع رقعی با مقدمههایی از حسن شکیبزاده، مدیرکل بنیاد استان قزوین و صدیقه ربیعی مدیرکل امور زنان و خانواده استانداری قزوین توسط انتشارات شکیبزاده به چاپ رسیده است، افزود: همچنین فاطمه شریفنژاد ویراستاری، فاطمه شکیبزاده طراحی جلد و مهدی شکیبزاده، صفحهآرایی کتاب «آینه صبوری» را بر عهده داشتند.
گفتنی است در بخشی از خاطرات جانباز زهرا مختاری در کتاب آینه صبوری آمده است: «چند لحظهای گذشت و بمبهای خوشهای هواپیماهای عراقی در همان منطقه به روی مردم بیدفاع ریخته شد تا به خود بجنبم، ترکشهای زیادی به طرف ما پرتاب شد که یکی از آنها به سر دخترم اصابت کرد و در حالی که خون از سرش میآمد، مرتب میگفت: مادر چیزی نشده فقط کمی سرم درد میکند.
و بلند شد که از آن منطقه فرار کنیم، من هم تمام بدنم از کمر به بالا پُر از ترکش شده بود و توان حرکت نداشتم، به سختی بلند شدم، دیدم در آن منطقه عاشورایی برپاست و عده زیادی بر اثر اصابت بمب و ترکشهای آن مجروح شده و یا به شهادت رسیدهاند و تا چشم کار میکرد گردوغبار، دست و پا و خون بود که روی زمین دیده میشد.
جوانی آمد و مرا از زمین بلند کرد و کشان کشان به سمتی برد که درامان باشم و دخترم هم پابه پای ما میآمد که هواپیماهای عراقی مجدداً حمله کردند و ترکش بمبهایی که دوباره در منطقه رها کردند، آن جوان را به شهادت رساند و من هم زمینگیر شدم. شدت بمباران و کشته و زخمی شدم مردم به قدری بود که تا آن روز چنین صحنهای در تمام بمباران گذشته ندیده و بعد از آن هم تا پایان جنگ ندیدم ...»