«تنها امید فرمانده به من بود و تنها کاری که می‌توانستیم انجام دهیم، این بود که بچه‌های رزمنده سریع دو آرپی‌چی را پر کردند و به من داده و من هم تند و تند شلیک می‌کردم. طوری که دشمن فکر کرده بود ما چند آرپی‌چی‌زن داریم ...» ادامه این خاطره از «حسین امیراحمدی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

تنها امید فرمانده به من بود!

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، حسین امیراحمدی از خاطرات خود می‌گوید: بعد از عملیات کربلای شش در نفت شهر، خط عملیاتی را به همراه یک گردان از رزمندگان تحویل گرفتیم. ما در پشت تپه‌ای قرار گرفته بودیم که از سمت چپ و راست باز بود و از هر طرف در دید کامل دشمن بودیم. تقریبا بعد از سه یا چهار روز دیده‌بان به فرمانده اطلاع داد که عراقی‌ها از سمت چپ به سوی ما در حال پیشروی هستند.

فرمانده دستور داد که از آنجا دفاع کنیم و ما، چون تجهیزات کافی نداشتیم مجبور شدیم تا با آن سلاح‌هایی که داشتیم جلوی دشمن را بگیریم. من آرپی‌چی‌زن بودم و دو آرپی‌جی هم بیشتر نداشتیم. در آن موقعیت تنها امید فرمانده به من بود و تنها کاری که می‌توانستیم انجام دهیم، این بود که بچه‌های رزمنده سریع دو آرپی‌چی را پر کردند و به من داده و من هم تند و تند شلیک می‌کردم. طوری که دشمن فکر کرده بود ما چند آرپی‌چی‌زن داریم.

در حالی که من به تنهایی سی گلوله آرپی‌چی را به طرف دشمن نشانه رفته بودم. دیگر رزمنده‌ها هم با اسلحه کمک کردند و به یاری خدا و با همت همه رزمندگان، اگر چه تعداد اندکی بودیم توانستیم جلوی دشمن را بگیریم و مانع پیش‌روی دشمن شویم. بچه‌ها نگران بودند که صدای این همه گلوله پی‌درپی آرپی‌چی به گوش من صدمه بزند و می‌گفتند که ما فکر می‌کردیم که پره گوش شما پاره شود و خدا خواست که به من صدمه‌ای نرسد.

بعد از این واقعه هنوز در آن محل بودیم، در سمت عراقی‌ها دیدگاهی بود که در آن دوشکا گذاشته و این باعث آزار و اذیت ما می‌شد و برای آوردن آب و آذوقه ما را دچار مشکل کرده بود. زیرا به محض بیرون آمدن از پشت تپه‌ای که پشت قرار داشتیم ما را مورد هدف قرار می‌دادند.

یک شب که دیگر صبر من سر آمده بود، تصمیم گرفتم که آن دیدگاه را از بین ببرم آهسته به دوستم پیشنهاد کردم که شبانه به پایین تپه رفته و دیدگاه را بزنیم. آرپی‌چی و گلوله‌های آن را روی تپه غلتاندیم و خودمان هم آرام به پایین تپه غلت خوردیم. با دوستم قرار گذاشتیم که او خیلی تند و سریع گلوله را در آرپی‌چی گذاشته و من شلیک کنم. چون روبروی ما مانعی نبود و ما در معرض دید و شلیک دشمن بودیم نباید به آن‌ها فرصت شلیک می‌دادیم.

خلاصه به کمک دوستم توانستم شش گلوله آرپی‌چی را پشت سر هم شلیک کنم و دیدگاه را بزنم. دشمن نیز ترسیده و بعد از زدن دیدگاه شلیکی نکرد و ما نتوانستیم به راحتی خود را بالای تپه برسانیم. فرمانده با دیدن ما عصبانی شد و گفت امیر احمدی چرا جان خود را به خطر انداخته‌ای؟ ولی بعداً از شجاعت ما و از بین رفتن دیدگاه دشمن خوشحال شد و از ما تشکر کرد.

منبع: کتاب اول خاکریز (گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده