«براى رفتن به جبهه روزشمارى مى‌کردم و در آخر، به صورت داوطلبانه راهى جبهه شدم. در قسمتى که من کار مى‌کردم و تمامى خواسته‌ام رفتن به خط مقدم بود و هر وقت بچه‌ها به خط مقدم مى‌رفتند، با حسرت به آن‌ها نظاره مى‌کردم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات دختر شهید «محرم رحمانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

حسرت رفتن به خط مقدم!

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید محرم رحمانی، دهم تیر ماه سال ۱۳۴۰، در شهر تاکستان به دنیا آمد، پدرش علی، کارمند آموزش‌وپرورش بود و مادرش معصومه نام داشت، تا سوم متوسطه در رشته انسانی درس خواند، گروهبان‌دوم ارتش بود، سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. این شهید بزرگوار دهم دی ماه سال ۱۳۶۴، در بمباران هوایی صالح‌آباد بر اثر اصابت ترکش به سر شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

حسرت رفتن به خط مقدم!

شهید محرم رحمانی روایت می‌کند: بى‌عشق خمینى نتوان عاشق مهدى شد. درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامى ایران، امام خمینى. من چند ماه بعد از حمله صدامیان کافر به مملکت اسلامی‌مان، آرزو مى‌کردم که به جنگ با آن‌ها رفته تا کمکى به برادران رزمنده باشم و با این کار بتوانم دینم را به اسلام و قرآن و ایران انجام دهم، اما، چون به مدرسه مى‌رفتم، نمى‌توانستم به جبهه بروم.

آن روز‌ها در مدرسه، خانه، مسجد و در همه جا آرزو مى‌کردم به جبهه نور علیه ظلمت عزیمت کنم ولى نمى‌شد. همیشه سر نماز از خداوند مى‌خواستم که مرا به آرزویم رسانیده و به جبهه بیایم. آرزوى دیگرم پیروزى رزمندگان در جنگ بود و روزى به این آرزویم رسیدم که امام فرمودند: (جوانان به جبهه رفته و کار را یکسره کنند) این فرمایشات مانند یک وحى آسمانى بود و شوق مرا براى آمدن به جبهه صد چندان کرد.

دیگر حوصله درس خواندن نداشتم و از خداوند مى‌خواستم مانند کبوتران به من دو بال بدهد تا بتوانم به سوى جبهه پرواز کنم و همین فکر باعث شد نتوانم درسم را به خوبى خوانده و در کلاس دوازده قبول نشدم. البته از این موضوع ناراحت نشدم، چون توانستم به خدمت مقدس سربازى رفته و از این طریق راهى جبهه شوم.

چند مرتبه خواستم از کانال بسیج وارد شوم که نشد. تا اینکه در تاریخ پانزدهم مهر ماه سال ۱۳۶۲، به استخدام نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران درآمدم و دعا مى‌کردم که ارتش مرا به جبهه بفرستد، اما چون در قسمت اطلاعات و حفاظت لشگر بیست و یک حمزه بودم مرا در تهران نگه داشتند.

مدتى در تهران بوده و براى رفتن به جبهه روزشمارى مى‌کردم و در آخر، من به صورت داوطلبانه راهى جبهه شدم. در قسمتى که من کار مى‌کردم و تمامى خواسته‌ام رفتن به خط مقدم بود و هر وقت بچه‌ها به خط مقدم مى‌رفتند، با حسرت به آن‌ها نظاره مى‌کردم، نمى‌دانم چرا شانس با من یار نبود که در خط مقدم باشم ولى امیدوارم آن روز فرا برسد. ان‌شاالله، تا در خط مقدم اسلحه بر دوش گرفته و با صدامیان کافر جنگیده، پیروزى نهایى نصیب لشگریان اسلام گردد.

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده