خباتیها چریکهای جنگاوریاند!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، منوچهر (علیاصغر) مهجور، متولد ۱۳۲۶ در قزوین است و از فرماندهان دوران دفاع مقدس، فرمانده اولیه تیپ ۱۷ قم و معاون عملیات سپاه بانه در جنگ تحمیلی به شمار میرود. وی که هشت سال مدیرکل بنیاد جانبازان قزوین نیز بود، پدر شهید مجید مهجور و برادر شهید جواد مهجور بوده و تنها دارنده نشان فتح در استان قزوین از سوی رهبر معظم انقلاب است.
محبوبیت خبات!
منوچهر (علیاصغر) مهجور روایت میکند: در منطقه کردستان گروههای مخالف و مسلح متعددی علیه حکومت فعالیت میکردند دموکرات، خرابات، گروهک، کومله و غیره. ولی نفوذ خبات در بانه بیش از گروههای دیگر بود.
در اوایل ورود از یکی از دانشجویان کرد بانه سوال کردم چرا این آدمها نام خبات را برای خود انتخاب کردهاند؟ او با لهجه غلیظ کردیاش جواب داد: واژه خبات در زبان ما یعنی مبارزه و پیکار؛ و تعریف کرد در زمان تبعید آیتالله خلخالی توسط ساواک به بانه، دو برادر بنام شیخ عزالدین حسینی و شیخ جلالالدین حسینی در اینجا زندگی میکردند.
بعد از پیروزی انقلاب، شیخ عزالدین به دموکرات مهاباد پیوست و شیخ جلال حسینی در بانه اقامت داشت و امامجمعه بود که بهعلت سوء سابقه برادرش علیرغم تلاشهای آقای خلخالی ماموستا سوری جایگزین او شد. شیخ جلالالدین هم برای اعتراض به همراه ۳۰۰ نفر از طرفدارانش به کوه زد و تبدیل شد به یک مخالفت سرسخت نظام.
ماموستای بانه هم برایم گفت خباتیها خود را مسلمان میدانند، ولی گرایشهای ناسیونالیستی آنها برای تشکیل جمهوری خودمختار کردستان بر ما پوشیده نیست... آنها پایگاههایشان را از ایران به عراق انتقال دادهاند و با رژیم بعثی همدست شدهاند.
یکی از بچههای سپاه هم که چند بار با خباتیها رویاروی شده بود میگفت از حق نگذریم چریکهای جنگاوریاند و مثل یوزپلنگ از کوه بالا میروند و مثل عقاب از فواصل دور طعمهشان را با یک تیر شکار میکنند.
به مرور زمان برایم ثابت شد که چون خباتیها قبل از انقلاب با مردم همراه بودند و حتی در تظاهرات نیز شرکت میکردند اعتماد و محبوبیت زیادی در بین عموم پیدا کرده بودند و حنای شیخ جلال هنوز در بین مردم و ماموستاها رنگ داشت بنابراین بعضی از اهالی بانه از آنان حمایت میکردند و کمکم با پشتیبانیهایشان خبات را تبدیل به یک نیروی قدرتمند ضدانقلاب کرده بودند.
با این حساب باید یک فکر اساسی برای جلوگیری از کمکهای مردمی به این گروه میکردم. صحبتها و به اصطلاح روشنگریهای ما کاملاً بیاثر بود و حتی حملات خبات به ژاندارمریها و سپاه و به شهادت رساندن نیروها نیز مردم را تغییر نمیداد.
تصور میکردم راهاندازی کارهای فرهنگی چاره این مشکل است و از آن مهمتر حل مشکلاتی فراوانی که مردم این منطقه از سالها پیش با آن دستوپنجه نرم میکردند. کمبود امکانات رفاهی، نبود برق، تلفن، کمآبی و از همه مهمتر فقدان مراکز درمانی و بهداشتی و هزار چیز دیگر.
فوری آستینها را بالا زدم و شروع به برنامهریزی کردم که میتوانست در درازمدت جوابگو باشد، ولی غافل از آنکه خداوند مشیت دیگری برایمان رقم زده است.
منبع: کتاب مرد روزهای بارانی