دیوانه، چو دیوانه ببیند خوشش آید!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جانباز سرافراز عمران ثقفی، متولد بیستم تیر ماه ۱۳۴۴ است که اولین بار در سن ۱۵ سالگی با دستکاری شناسنامهاش قدم به جبهه گذاشته است.
وی در عملیاتهایی از جمله فتحالمبین، رمضان، خیبر و همچنین فتح جزیره مجنون حضور داشته است. این جانباز بزرگوار در عملیات فتحالمبین هفتم فروردین ماه سال ۱۳۶۱ بر اثر برخورد با مین و موج انفجار به جانبازی ۳۰ درصد نایل شده است.
دیوانه، چو دیوانه ببیند خوشش آید!
جانباز سرافراز عمران ثقفی روایت میکند: قزوین تا حدود بیست، سی سال پیش خیلی کوچیکتر از الان بود و در مدت کوتاهی میتوانستیم پیاده غرب به شرق آن را طی کنید، ولی شمال به جنوب اندکی زمان بیشتری میخواست، این کوچکی باعث معروفیت و شناخت بعضیها در تمام سطح شهر میشد.
یک دسته از این افراد دیوانههای شهر بودند مثل جواد حسین دیو و...، اما معروفیت افروز که خانم بود از دیگران بیشتر مهم بود و همه اهل شهر صابون او به تنشان خورده بود و یا دستکم یکی از نزدیکانش با افروز برخورد کرده بود.
بعضی از مردم معتقد بودند که تعدادی از این دیوانهها مثل بهلول خود را به دیوانگی زدهاند مثلاً دانشآموزان دبیرستانی سوالات سخت مثلثات و فیزیک خود را از جواد دیوانه میپرسیدند و او بهراحتی مشکلشان را حل میکرد، اما خود سر و وضع آشفتهای داشت و شبها در خیابان میخوابید.
افروز هم از آن دیوانهها مردمآزار نبود بلکه یکباره کسی را به باد فحش میگرفت و یا سخنان ناشایست میگفت، ولی زمانی هم برخورد حساب شده و عاقلانهای داشت. هوشنگ حساسیت زیادی روی افروز داشت و بارها با آبوتاب تعریف کرده بود که پنج و شش سالم بیشتر نبود.
همانطور که گوشهی چادر مادرم را گرفته بودم از حوالی بازار رد میشدیم. من هم قد کوتاهی داشتم و لای دستوپای مردم میلولیدم و چادر مادرم را برای اینکه گم نشوم. محکم در دست گرفته بودم.
ناگهان حدود ۱۵ متر از پیادهرو خلوت شد و دراین میان افروز که من در آن زمان نمیشناختم ایستاد همچنان که چشمش به من افتاد با محبت زیاد جلو آمد و مرا در آغوش گرفت و تندتند صورت مرا میبوسید.
واقعاً که اینگونه اظهار محبت از سوی افراد بیسابقه بود و یقیناً حاضرین در آنجا نیز از اینکه افروز کودکی را در آغوش گرفته به تعجب افتادند، ولی هیچکس حتی خود هوشنگ هم علت این ابراز محبت و نفهمید، ولی از اینکه نسبت به افروز بدگویی شود ناراحت میشد.
آیا افروز عارفی بود و در باطن هوشنگ چیزی یافته بود و یا هوشنگ شباهتی به فرزند نداشته افروز داشت؟ خدا بهتر میداند، ولی این ماجرا دستمایه شوخی و متلک پرانی به هوشنگ هم بود.
هر کس که این داستان شنیده بود در مواقعی که هوشنگ شیطنت و یا خرابکاری میکرد به او میگفت معلوم شد که چرا افروز تو را اینقدر دوست داشته، چون که دیوانه، چو دیوانه ببیند. یاد هر دوی این رفتگان گرامی باد.
منبع: کتاب هوشنگ، مجموعه خاطرات جانباز سرافراز عمران ثقفی