«ساختمان خیلی قدیمی بود پله‌هایش باریک و ناجور بود با هزار مشقت حمید به‌همراه صاحب‌خانه و پسرشان وسایل ما را برده بودند، طبقه بالا و وسایل صاحب‌خانه را آورده بودند پایین. حمید معمولاً دوست داشت این‌طور کار‌ها را خودش انجام بدهد تا مزاحم کسی نشود برای همین کسی را خبر نکرده بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «حمید سیاه‌کالی‌مرادی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

«حمید» کار‌های سخت را خودش انجام می‌داد!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید حمید سیاه‌کالی‌مرادی، چهارم اردیبهشت ۱۳۶۸ در قزوین به دنیا آمد، پدرش حشمت‌الله و مادرش امینه سیاه‌کالی مرادی نام داشت، دانشجوی مقطع کارشناسی حسابداری مالی بود و دهم آبان  سال ۱۳۹۱ ازدواج کرد.

این شهید بزرگوار توسط سپاه صاحب الامر (عج) قزوین و به عنوان مدافع حرم و فرمانده مخابرات و بیسیم‌چی در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. وی پنجم آذر ماه سال ۱۳۹۴ در حلب سوریه و درگیری با گروهک داعش بر اثر اصابت پرتابه‌های جنگی به بدن و جراحات وارده شهید شد و مزار او در گلزار شهدای قزوین واقع است.

«حمید» کار‌های سخت را خودش انجام می‌داد!

فرزانه سیاه‌کالی‌مرادی همسر شهید حمید سیاه‌کالی‌مرادی روایت می‌کند: چند روز مانده به محرم اوایل آبان، به طبقه بالا اثاث‌کشی کردیم. دل کندن از فضایی که زندگی مشترک‌مان را در آن شروع کرده بودیم حتی به اندازه همین جابه‌جایی کوچک هم برایم سخت بود.

از گوشه گوشه این فضا خاطره داشتیم با اینکه خانه‌ای کوچک بود، ولی برای من تداعی‌کننده بهترین روز‌های زندگی کنار حمید بود. از چند روز قبل وسایل را داخل کارتن چیده بودیم. روز اثاث‌کشی دانشگاه کلاس داشتم. وقتی برگشتم دیدم حمید به‌همراه صاحب‌خانه و پسرشان سه‌نفری تقریباً کل وسایل را جابه‌جا کرده بودند.

چون ساختمان خیلی قدیمی بود پله‌هایش باریک و ناجور بود با هزار مشقت وسایل ما را برده بودند طبقه بالا و وسایل صاحب‌خانه را آورده بودند پایین. حمید معمولاً دوست داشت این‌طور کار‌ها را خودش انجام بدهد تا مزاحم کسی نشود برای همین کسی را خبر نکرده بود.

طبقه بالا مثل طبقه پایین کوچک بود با این تفاوت که پذیرایی را بزرگ‌تر درست کرده بودند و اتاق خوابش کوچک بود دوازده تا پله می‌خورد تا پاگرد اول. بعد هم سر پله تا طبقه دوم. درب ورودی یک در قدیمی بود که وسط در، شیشه‌های رنگی کار شده بود. کف اتاق و پذیرایی از کاشی و سرامیک خبری نبود همه را با گچ درست کرده بودند.

با حمید تمام دیوار‌ها و کف خانه را جارو زدیم. بعد دستمال کشیدیم و خشک کردیم. کار تمیز کردن اتاق‌ها که تمام شد یک‌سری کارتن کفش‌شان انداختیم. بعد موکت‌ها را پهن کردیم و وسایل را چیدیم. داخل پذیرایی دو تا فرش شش متری انداختیم. ولی باز فرش ۱۲ متری که داشتیم بلااستفاده ماند.

آشپزخانه‌ی طبقه بالا کوچک بود فقط یکی دو تا کابینت داشت برای همین خیلی از وسایل مثل سرویس چینی را با همان کارتن‌ها در پاگردی که می‌رفت برای پشتیبان چیدم. پذیرایی این طبقه بزرگ‌تر بود. برای همین بعضی از وسایل جهاز مثل میز ناهارخوری و میز تلفن را که از خانه پدرم مانده بود به خانه‌ی خودمان آوردیم.

روبه‌روی در ورودی یک طاقچه قدیمی بود. گلی که حمید برای تولدم گرفته بود را همراه عکس حضرت آقا گذاشتیم. خانه‌ی ساده‌ای بود، ولی پر از محبت و شادی. گاهی ساده بودم قشنگ است. از آن موقع به بعد هر بار حمید می‌خواست از پله‌ها پایین برود چند باری یاالله می‌گفت تا اگر ورودی طبقه پایین باز بود حواسشان باشد. یک حدیث هم از امام باقر (ع) کنار در ورودی چسبانده بود که هر صبح موقع بیرون رفتن از خانه آن را می‌خواند.

نقطه مشترک طبقه بالا به طبقه پایین، صدای بچه‌هایی بود که در طول روز از کوچه می‌آمد. خانه ما در محله پرتردد قزوین یعنی خیابان نواب بود.

منبع: کتاب یادت باشد، داستان زندگی شهید حمید سیاه‌کالی‌مرادی

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده