دشمنان قایق را به رگبار بستند!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جانباز «حمزهعلی قربانی» فرزند غلامعلی متولد نهم خرداد سال ۱۳۳۳ در سلطانآباد یکی از روستاهای جنوب غرب قزوین به دنیا آمد. وی از فرماندهان و رزمندگان دوران دفاع مقدس استان قزوین بیش از ۱۰۰ ماه افتخار حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل در دفاع مقدس و قائلههای پیش از شروع رسمی جنگ را دارد. این جانباز بزرگوار در عملیاتهای مختلفی از جمله بیتالمقدس، رمضان، محرم، خیبر، بدر، کربلای ۴، کربلای ۵ و الفجر ۱۰، ماموریت شیخ محمد و حضور در لبنان حضور داشتند.
دشمنان قایقمان را به رگبار بستند!
جانباز حمزهعلی قربانی از خاطرات خود در مورد آمادهسازی و تشکیل گردان غواصی رزمندگان قزوین میگوید: پس از یکسال انتظار نیروهای ما در پاییز ۱۳۶۳ برای عملیات بدر، هم آموزش آبی دیدند و هم آموزش خاکی. ما با ۲ گردان به خط زدیم و یک گردان هم با قایق پشت سر آماده بودند که بروند جلو و عملیات را ادامه دهند. بعد از خیبر برای رسیدن به دجله و تهدید جاده بصره این عملیات را طراحی کردند در خیبر تجربه کرده بودند که باید به چه نحو عملیات را ادامه بدهند.
وی همچنین در پاسخ به سوال اینکه نیروها چند روز قبلاز عملیات وارد منطقه و در کجا مستقر شدند، میگوید: در عقبه یگانها آموزش میدیدند، به فاصله ۱۲ روز به عملیات رفتهرفته وارد منطقه شدند و نیروهای پیاده هم ۵ روز مانده به عملیات رسیدند و در پلهایی که زده بودم مستقر شدند.
ما یک محور از لشکر ۱۷ را داشتیم با تعدادی از دوستان پلهایی را برای اسکان بچهها در هور آماده کردیم. قایقها را هم آماده کردیم تا شب عملیات فرا رسید. دو روز مانده به عملیات گردانها را داخل پدهایی که داخل آب با پلهای متحرک ساخته بودیم، بردیم. بعد از یک شب استراحت از آبراههایی که بچههای اطلاعات مشخص کرده بودند، تا جایی که گردانهای عمل کننده باید با بلم میرفتند و در نزدیکی دشمن از بلم پیاده میشدند و خط را میشکستند، رفتیم. پشت سرش بچهها داخل قایق آمده بودند تا با موتور خاموش به وسیله پارو حرکت کنند تا خودشان را به خط برسانند و با دشمن درگیر شوند.
از یک آبراه با دو قایقران، دو تا بیسیمچی به اضافه سردار عبدالله عراقی و بنده و آقای صلحجو حرکت کنیم و در وسط راه به کمین دشمن برخوردیم. کمین هم یک کشتی خرابی بود که مقداری خاک، شن و کیسه داخلش چیده بودند و به صورت دژی درآمده بود. وقتی ما نزدیک این کشتی شدیم، بچههایمان در آبراههای دیگر به خط زده بودند.
بنده عرض کردم که سریع دور بزنیم و از یک آبراه دیگر برویم. مقداری هم قایقرانها عقب آمدند، ولی با اصرار آقای عبدالله عراقی مجدداً حرکت کردیم. تقریباً همه دودل بودیم آرپیجی کنارمان نبود و دشمن هم تیربار گذاشته بود؛ صدای قایق هم مشخص بود و دقیقاً میزد. قایق را خاموش کردیم تا به نحوی بیصدا از کنارش حرکت کنیم، ولی متوجه شدند و رگبار را به سمت قایق ما نشانه رفتند و در همان ابتدا قایقرانها و بیسیمچیها به شهادت رسیدند. تیری هم به شکم آقای عراقی خورد. آقای صلحجو هم تیر خورد. گالونهای بنزین در کف قایق ریختند و لباسهای من تمام اینها را کشیدند به خودشان. همان ابتدا آب قمقمه را روی لباسها ریختم. سوزش خیلی زیادتر از این بود. دیدم نمیشود، پیش خودم گفتم بروم داخل آب شاید بتوانم قایق را هل بدهم. دیدم نه؛ قایق هم سنگین است و نمیشود سخت است و سروصدا باعث میشود دشمن دوباره کورکورانه رگبار ببندد.
تصمیم گرفتم یواشیواش خودم را داخل آب بکشم و بچهها را ببینم بیا به خط برسم و برگردیم اینها را نجات بدهیم. رفتم و گم شدم و تا دم دمای صبح طول کشید. رفتوآمد زیاد شده بود یک قایق آمد و من را از آب گرفت. گفتم اینجا اینطور شده است. عجله داشتند. من را به پد کنار بچهها و اورژانس رساندند. من دیگر متوجه نشدم که آقای عبدالله عراقی چه شد.
منبع: کتاب حاج حمزه