حالمو خوب میکنی!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید «الیاس چگینی»، سیام شهریور سال ۱۳۵۳ در امیرآباد بوئینزهرا به دنیا آمد و پدرش قوچعلی و مادرش فاطمه فدائی عصمت آبادی نام داشت، تا پایان دوره متوسطه درس خوانده بود، هفدهم بهمن ماه ۱۳۸۲ ازدواج کرد و دارای دو فرزند دختر و پسر بود.
ایشان پاسدار بود و به عنوان رزمنده تیربارچی مدافع حرم از سوی سپاه صاحبالامر (عج) استان قزوین در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. وی چهارم آذر ماه سال ۱۳۹۴ در حلب سوریه و درگیری با گروهک داعش بر اثر برخورد با تلههای انفجاری و جراحات وارده شهید شد و اثری از پیکرش به دست نیامده بود. پیکر مطهر شهید مدافع حرم الیاس چگینی در عملیات تفحص سوریه از طریق آزمایش DNA کشف و شناسایی شد و پیکر مطهرش پس از ۸ سال انتظار به میهن اسلامی و آغوش خانواده بازگشت.
حالمو خوب میکنی!
الیاس روز قبل بعد از کلی حرف زدن گفته بود: «میخوام برای بار آخر دعای کمیل برم حرم حضرت معصومه (ع). فردا صبح هم دعای ندبه برم مسجد جمکران. الهام هم گفته بود گفته باشم تنهایی، زیارت و دعا قبول نیست، اما از اونجا که من خانم مهربونی هستم، اجازه میدم بری. به شرط اینکه وقتی برمیگردی خیلی زود من رو هم ببری حالا برو، از طرف من هم زیارت کن.
یخ بابا! پس خوبه یادآوری کنم از اونجا که من شوهرتم، هر کاری که بخوای انجام بدی حتی اگه بخوای نذری کنی، رضایت من لازم و واجبه. در نتیجه این فتوای شما باطله. اینو باش چه برای خودش فتوا صادر میکنه! و تماس را قطع میکند. الهام هم پیامک میدهد: باشه یکی طلبت!
حالا الهام میخواهد کار دیروز او را تلافی کند و سربهسرش بگذارد. الیاس بهجای ادامه دادن به شوخی جواب میدهد ببخشید خانمی معذرت میخوام، ببینم محمد کجاست؟ الهام کمی جا میخورد با خودش میگوید بسمالله چرا اینطوری کرد؟ انتظار دارد مثل همیشه با او شوخی کند، اما اینبار اینطوری نیست و این رفتار الیاس برایش عجیب میآید به اتاق خواب اشاره میکند و میگوید: روی تخت خوابیده تا یک ساعت پیش بیدار بود.
الیاس به سمت اتاق میرود و الهام و فاطمه هم بهدنبال او بالای سر محمد که میرسد خم میشود و صورت و دستش را آرام میبوسد. دکمههای لباسش را باز میکند. بعد از اینکه فاطمه صورتش را میبوسد و به اتاق خودش میرود. الیاس دستش را درون ساک میبرد و یک ظرف تفلون با یک لوح چوبی درمیآورد و به سمت الهام میگیرد و میگوید خانمی، بفرما. این هم از سوغاتیهای شما. این لوح رو هم خیلی گشتم تا تونستم پیدا کنم. الهام لوح را میگیرد. نوشته حک شده روی لوح حالش را عوض میکند. «ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بیتو به جان آمد، وقت است که بازآیی»
عشق و علاقه عجیبش به امام مهدی (ع) حالش را دگرگون میکند. با خندهای از سر رضایت میگوید دستت درد نکنه. خیلی قشنگه. از کجا خریدی؟ الیاس جواب میدهد: خیلی دوست داشتم یه چیزی بگیرم که یادگاری برات بمونه. میدونستم که خیلی خوشت میآد. الهام روی تخت مینشیند واقعاً که میدونی من چی دوست دارم. زدی به هدف. ازت ممنونم که حالمو خوب میکنی الیاس حوله را روی شانه میاندازد و میگوید خدا را شکر انشاءالله که همیشه حال دلت خوب باشد.