ترس عجیبی داشتم!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، آزاده و جانباز «عزیزالله فرجیزاده»، متولد دهم خرداد سال ۱۳۳۸ است، سیام دی ماه سال ۱۳۶۰، در سن ۲۱ سالگی داوطلبانه به جبهه اعزام شد در حالی که از سربازی معاف بوده است. وی آزاده و جانباز ۵۵ درصد است که طی هشت سال دفاع مقدس در عملیاتهای مختلفی مانند رمضان، خیبر، والفجر ۸ و کربلای ۴ حضور مستمر داشته و با تحمل ۴۴ ماه و ۲ روز اسارت در اردوگاههای رژیم به آغوش خانواده بازگشت.
ترس عجیبی داشتم!
آزاده و جانباز عزیزالله فرجیزاده از خاطراتش روایت میکند: تا نزدیکی های عید نوروز در همان پادگان نگهبان بودم که برای یک هفته به ما مرخصی دادند. هنوز عید نشده بود که از مرخصی برگشتم پادگان. یک روز آقای رامندی آمد و گفت: در جبههها نیاز به نیرو داریم. آنهایی که میخواهند بیایند.
از مجموعه چهل نفری که در پادگان بودند فقط ۴ نفر اعلام آمادگی کردیم و با فصیح رامندی عازم انرژی اتمی در دارخوین شدیم و از آنجا به محمدیه رفتیم که خط مقدم ما در جبههها بود. آنجا سه سنگر اجتماعی را تحویل بچههای قزوین دادند که باید در آن محل نگهبانی میدادیم و مراقب تحرکات دشمن بودیم. تقریباً ۶ ماه از شکست حصر آبادان گذشته بود و جنازه بسیاری از عراقیها روی زمین، خوراک شغالها و کفتارها شده و بوی تعفنشان فضا را پر کرده بود.
در منطقهای که ما مستقر شده بودیم سمت راستمان فقط یک سنگر وجود داشت که مشرف به نیروهای دشمن بود و بسیار خطرناک، اما سمت چپ ما سنگرهای زیادی بود که تا خود آبادان ادامه داشت. نگهبانی در سنگری که بهصورت انفرادی و سمت راست منطقه استقرار ما بود. بهخاطر نزدیکی به نیروهای عراقی و دشمن بسیار ترسناک و وحشتناک بود.
توی سنگر اجتماعی ما ۵ نفر بودیم و هر شب که برای نگهبانی نوبت من میشد واقعاً ترس عجیبی داشتم و هر لحظه احساس میکردم در کمین دشمن و کشته شدن هستم. البته مدتها ترسم را به بقیه همرزمانم بروز نمیدادم. اما یکبار تصمیم گرفتم موضوع را به بقیه همسنگریهایم بگویم ببینم آنها هم حس و حال مرا دارند یا نه؟ که پس از طرح موضوع دیدم همه آنها هم از نگهبانی در این سنگر وحشت دارند پس از تبادل نظر تصمیم گرفتیم از این پس به جای نگهبانی انفرادی، شبها دو نفری نگهبانی بدهیم که اگر اتفاقی افتاد تنها نباشیم.
منبع: کتاب من پاسدار نیستم!