پسرم حنای عروسیاش را با خون خودش گذاشت!
کبری برزگر مادر شهید بزرگوار «حاجعلی نعمتی» در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد استان قزوین، از خودش میگوید: دو تا خواهر و یک برادر در خانواده بودیم، در سن ۱۸ سالگی ازدواج کردم و زندگی مشترک خود را در روستای رحیمآباد آغاز کردیم و بعد از مدتی به قزوین آمدیم.
وی ادامه میدهد: حاصل ازدواجمان، ۳ پسر و ۳ دختر شد. حاجعلی که فرزند دوم بود، به شهادت رسیده است. ایشان پنجم فروردین سال ۱۳۳۹، در روستای حسینآباد از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش حاجیمحمد نام داشت و کارمند بود.
این مادر شهید با اشاره به ویژگیهای فرزند شهیدش میگوید: پسرم در اقامه به موقع نماز اهتمام ویژه داشت، مومن، مظلوم، اهل قرآن خواندن و روزه گرفتن بود. کمکم میکرد. هر موقع فرزندم بیرون میرفت، میگفت مادر جان هر چیزی از جمله نان و سبزی میخواهی بگو برات بخرم، همیشه حواسش به من بود تا کارهایم را انجام دهد. پسر حرف گوش کن بود هر چیزی ازش میخواستم انجام میداد.
مادر شهید نعمتی اضافه میکند: فرزندم اهل مسجد رفتن و عضو بسیج بود و به همراه دوستانش در ساخت مسجد کمک میکرد و دوست داشت برنامههای فرهنگی انجام دهد تا جوانان به مسجد جذب شوند.
وی به دیگر ویژگیهای پسرش اشاره میکند و میگوید: اهل ورزش بود و فوتبال را دوست داشت. در تحصیل کردن مصمم بود و تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. علاقمند بود به دانشگاه برود، اما انقلاب شد و نرفت.
برزگر با اشاره به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بیان میکند: پسرم در این دوران ۱۷ ساله بود. جهت انجام فعالیتهای انقلابی به مسجد النبی (ص) میرفت. شبها هم خانه نمیآمد وقتی از پسرم میپرسیدم که کجا مانده و چرا خانه نیامده است میگفت مادر جان نگرانم نباش من تا صبح در مسجد هستم و کار میکنم.
وی اضافه میکند: پسرم با شنیدن خبر آمدن امام به میهن اسلامی به تهران رفت و مقدمات لازم را برای ورود ایشان انجام داد. بعد ۴ ماه که از تهران برگشت به سربازی رفت.
مادر شهید نعمتی به جنگ تحمیلی اشاره میکند و میگوید: پسرم با آغاز این جنگ به جبهه رفت تا از ارزشهای اسلام دفاع کند. از رفتنش به جبهه راضی بودم و رضایت دادم که برود. هرازگاهی از جبهه برایم نامه میفرستاد و مینوشت دوست دارم شهید شوم برایم دعا کنید یا مینوشت میخواهم حنای عروسیام را با خون خودم بر دستانم بگذارم و سرانجام هم ۸ ماه از رفتنش نگذشته بود که خبر شهادتش آمد.
وی یادآور میشود: فرزندم به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت، سیزدهم مهر سال ۱۳۵۹، در سردشت هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید و مزار مطهرش در امامزاده حسین (ع)، شهر زادگاهش واقع است.
این مادر شهید خاطرنشان میکند: یک ماه به شهادتش مانده بود به مدت یک هفته مرخصی گرفت و به خانه آمد. به من میگفت من از خدا میخوام شهید بشم و پیکرم برگردد و همینطور هم شد. در تهران یکی از بستگانمان که ساکن این شهر بود به ما زنگ زد و خبر شهادت فرزندم را داد.
وی ادامه میدهد: بعد از شهادتش خوابش را میبینم همیشه با لب خنده و قیافه نورانی است با دیدنش خوشحال میشوم. اکنون هم سر مزارش میروم با پسرم دردودل میکنم.
برزگر اضافه میکند: وقتی به عکس پسرم نگاه میکنم یاد خاطراتش میافتم و دلم برایش تنگ میشود، اما در عین حال حضورش را در زندگیام احساس میکنم. آرزو میکنم خدا رهبر عزیزمان را نگه دارد و جوانها را عاقبت به خیر و خوشبخت کند.
گفتگو از زهرا محبی