در منزل جای سوزن انداختن نبود!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، امدادگر جبهه «محبوبه ربانیها»، دوم اردیبهشت ۱۳۴۲ در شهر قزوین به دنیا آمد. وی در دامان والدین متدینی به نامهای حاجتراب ربانیها و سکینه برادران بزرگ شد، مادرش خانهدار و پدرش نانوا بود و دارای تحصیلات کارشناسی مامایی است. ایشان با اعلام نیاز جبههها به پرستار، عازم مناطق جنگی شد و در بیمارستان شهید کلانتری، ورزشگاه تختی، بیمارستان امام خمینی (ره) و بیمارستان صلاحالدین ایوبی به بیماران خدمات ارائه داد.
محبوبه ربانیها از زنان امدادگر استان قزوین روایت میکند: من در دوم اردیبهشت سال ۱۳۴۲ به دنیا آمدم. منزلمان در خیابان نادری بود. پدرم حاج تراب نام محبوبه را خیلی دوست داشت و با توافق مادرم سکینه برادران آنها را برای من برگزید.
ما در خیابان نادری نانوایی داشتیم مغازه ملک شخصی پدرم بود و روز و شب در آنجا عرق میریخت. مادرم خانهداری میکرد با زحمتی که وارد میکشیدند، اوضاع اقتصادی خانواده متوسط رو به بالا بود. آنها قادر بودند توقعات و احتیاجات فرزندان خود را بهراحتی برآورند. خلاصه به قول مادرم دستمان به دهانمان میرسید.
والدینم از خانوادههای مذهبی شهر قزوین بودند که قبل از ازدواج هیچ آشنایی با یکدیگر نداشتند. اولین ثمره پیوند آنها میهن بود. بعد از او مهدی به دنیا آمد و بعد من. آخرین فرزند خانواده نیز مهناز نامیده شد. در خانواده ما گرما، صمیمیت و شادی موج میزد و رابطه خوبی بین ما و والدینمان برقرار بود.
دور هم مینشستیم، میگفتیم و میخندیدیم. چنانچه بخواهم حق مطلب را ادا کنم باید معترف باشم که باعثوبانی این فضای شاد، پدر و مادرم بودند. هر دو عاشقانه همدیگر را دوست داشتند و تمام زندگی را به کمک هم میساختند. به یاد ندارم که شاهد کدورتی بین آنها بوده باشم.
میزان سواد پدر و مادرم در حد ابتدایی و قرآنی بود که در مکتبخانه آموخته بودند آنها بسیار مقید به انجام اعمال مذهبی همچون خمس، نماز و روزه بودند و ریشههای اعتقادی عمیقی داشتند و برای سپاس از نعمتهای خداوند هر ماه در منزل خود مجلس روضهای با حضور آقای یزدانپناه و سایر بزرگان قزوین به پا میکردند.
در سال چند باری هم مجلس زنانهای با حضور مبلغی به نام خانم مشتاقی که تبحر و تسلط وافری در مسائل مذهبی و اعتقاد داشت برگزار میشد. این مجالس به اندازهای مورد استقبال قرار میگرفت که در منزل ما جای سوزن انداختن نمیماند.
منبع: جلد چهارم کتاب به قول پروانه (خاطرات محبوبه ربانیها از زنان امدادگر استان قزوین)