اینها چیه از خودت آویزون کردی
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید «الیاس چگینی»، سیام شهریور سال ۱۳۵۳ در امیرآباد بوئینزهرا به دنیا آمد و پدرش قوچعلی و مادرش فاطمه فدائی عصمت آبادی نام داشت، تا پایان دوره متوسطه درس خوانده بود، هفدهم بهمن ماه ۱۳۸۲ ازدواج کرد و دارای دو فرزند دختر و پسر بود.
ایشان پاسدار بود و به عنوان رزمنده تیربارچی مدافع حرم از سوی سپاه صاحبالامر (عج) استان قزوین در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. وی چهارم آذر ماه سال ۱۳۹۴ در حلب سوریه و درگیری با گروهک داعش بر اثر برخورد با تلههای انفجاری و جراحات وارده شهید شد و اثری از پیکرش به دست نیامده بود. پیکر مطهر شهید مدافع حرم الیاس چگینی در عملیات تفحص سوریه از طریق آزمایش DNA کشف و شناسایی شد و پیکر مطهرش پس از ۸ سال انتظار به میهن اسلامی و آغوش خانواده بازگشت.
همسر شهید مدافع حرم الیاس چگینی روایت میکند: جلوی انبار که میرسند، در آن را باز میکنند. الیاس لامپ را روشن میکند. یک نایلون برمیدارد و به مصطفی میدهد و میگوید: «زود باش نایلون رو باز کن». یک ظرف پر از خامه، یک قالب پنیر سفید، سه عدد تخممرغ، پنج عدد نان لواش و یک رول کالباس را در نایلون میریزد.
درحال خروج از انباری، ناگهان صدای پایی از پایین راهپله به گوششان میرسد. کبلاعلی، آشپز و سرایدار مدرسه، دارد به سمت غذاخوری میآید. مصطفی هراسان نایلون مواد غذایی را بغل میکند و به سمت اتاق میدود. الیاس هم به سرعت چند عدد سوسیس را در جیب بغل شلوار میگذرد، اما آرامش خود را حفظ میکند و با حالت عادی از غذاخوری بیرون میآید. در انباری را میبندد، سوت زنان در راهرو قدم میزند و به سمت اتاق خوابگاه میرود.
کبلاعلی جلوی در غذاخوری که میرسد، الیاس را نزدیک به اتاق خوابگاهش میبینید کمی تعجب میکند، ولی پیش خودش فکر میکند شاید به دستشویی رفته است و حالا دارد به اتاقش برمیگردد. بیاعتنا به او میخواهد وارد غذاخوری شود که چیزی توجهش را جلب میکند برمیگردد و الیاس را صدا میزند: آهای الیاس.
الیاس خودش را به نشنیدن میزند و میخواهد وارد اتاق شود که بلندتر میشنود: «آهای الیاس با توأمها»! الیاس که میبیند الان است که همه بیدار شوند برمیگردد و آرام جواب میدهد سلام کبلاعلی چرا اینقدر داد میزنی مگه نمیبینی همه خوابیدند. کبلاعلی به سرعت به او نزدیک میشود به پایین شلوارش اشاره میکند و میگوید اینها چیه از خودت آویزون کردی؟ الیاس با تعجب و بدون اینکه به پاچه شلوارش نگاه کند، جواب میدهد: چیا چیه؟ کبلاعلی با حرص میگوید این سوسیسهای بیصاحاب رو میگم. الیاس آرام به پایین شلوارش نگاه میکند. سوسیسها تا دم پاچه شلوارش آویزان است. هنگامیکه آنها را داخل جیبش میگذاشته، اصلاً متوجه نبوده که به طور کامل داخل جیبش قرار نگرفتهاند. سوسیسها را سریع از جیبش بیرون میآورد. روی زمین میگذارد. وارد اتاق میشود و پشت سرش در را میبندد. کبلاعلی آنها را برمیدارد و زیرلب میگوید: اللهاکبر! امان از دست این بچه. کبلاعلی به احترام رسول از آن ماجرا به مدیر دبیرستان حرفی نمیزند.
منبع: کتاب لبخند ماه