همسر شهید «قدرت بابا»:
«حال عجیبی داشتم، آرام و قرار نداشتم و مدام در حال گریه کردن بودم. دو روز دلم آشوب بود، حس غریبی داشتم تا اینکه خبر شهادت همسرم را به من دادند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «قدرت بابا» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

آرام و قرار نداشتم و مدام در حال گریه کردن بودم

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید «قدرت بابا»، بیست و سوم فروردین سال ۱۳۴۹، در روستای مندرآباد از توابع شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش علی (فوت۱۳۵۷) و مادرش ربابه نام داشت، در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت، کشاورز بود، سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد.

این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، بیست و پنجم دی ماه سال ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

آرام و قرار نداشتم و مدام در حال گریه کردن بودم

طلا بابا همسر شهید قدرت بابا روایت می‌کند: دو روز قبل از اینکه خبر شهادتش را بشنوم، مدام شهید به روستا می‌آوردند و به همراه مردم در تشییع شهدا شرکت می‌کردم، حال عجیبی داشتم، آرام و قرار نداشتم و مدام در حال گریه کردن بودم. دو روز دلم آشوب بود، حس غریبی داشتم تا اینکه خبر شهادت همسرم را به من دادند.

وقتی خبر شهادت را شنیدم شرایط سخت و اوضاع بهم ریخته‌ای داشتم، ناراحت بودم، همسرم، عزیزترین فرد زندگیم را که دوستش داشتم و شریک زندگی‌ام بود را از دست دادم. اما در همین شرایط روحی سخت، فرزندی در شکم داشتم که یادگار همسرم بود و به من آرامش خاصی می‌داد تا به زندگی امیدوار باشم.

فرزندم دقیقا ۳۵ روز بعد از شهادت همسرم به دنیا آمد و تنها ثروتی بود که من را دلخوش، دلگرم و امیدوار به زندگی می‌کرد. زندگی‌ام بدون همسرم سخت گذشت، اما همه تلاش خود را کردم تا فرزندم را همانگونه که همسرم می‌خواست تربیت و بزرگش کنم، خدا را شکر همان شد که همسرم می‌خواست.

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده