شخصيت ها / شهدا / علی وحیدی / متن / خاطره / خاطره
عنوان خاطره : زندگینامه شهید علی وحیدی
در دهه سی ، در روستای چخماقلو فرزندی قدم به خانواده وحیدی گذاشت و خانواده را با آمدن خود شاد کرد .پدر نام این فرزند نورسیده را علی نهاد . پدر علی دامدار بود و پسر هم همین شغل را پیشه کرد . علی که در روستا صفا و صمیمیت را به چشم دیده بود از روستا دل نکند و همانجا به کار دامداری مشغول شد و گاهی اگر کار کشاورزی پیش می آمد به آن مشغول می شد . او همانطور که در کار بیرون به پدر کمک می رساند در خانه هم اخلاقی خوش داشت و و از عبادت باز نمی ماند و نمازش را سروقت می خواند و روزه اش را قضا نمی کرد .
علی کم کم که بزرگ شد برای کمک به امرار معاش خانواده دام دیگران را هم بر عهده می گرفت و آنها را به چرا می برد . او وقتش را به بطالت نمی گذراند و اگر مدرسه ای نبود که در آن به تحصیل بپردازد اما نزد ملای روستا قرآن خواندن را آموخت و سواد قرآنی داشت.او پس از طی دوران سربازی ، در سن 22 سالگی به خواستگاری دخترخاله اش رفت و از آنجا که خانواده خاله اش از خصوصیات اخلاقی و رفتاری او آگاه بودند بلافاصله با این وصلت موافقت کردند و بعد از آن سورو سات عروسی علی و دخترخاله اش برپا شد.مراسم عروسی انها ساده برگزار شد و پدرخانم علی با اطلاع از وضع مالی او ، زیاد سخت نگرفت و همینقدر که لوازم و وسایل ضروری برای تشکیل یک زندگی جدید را فراهم کند کافی دانست.
بعد از یک سال که از زندگی مشترک علی و همسرش می گذشت علی صاحب دختری شد . او با مشورت همسرش نام این دختر نورسیده را لیلا گذاشت . سالها گذشت و دخترک سه چهار ساله شد و پدر که زمزمه جبهه را از این طرف و آن طرف می شنید و روستای آنها هم چند شهید داده بود او نیز کم کم احساس مسئولیت کرد و خود را از آن کسانی که خانه و زندگی شان را در روستا رها کرده بودند تا از میهن و ناموسشان دفاع کنند ، جدا نمی دانست .
بعد از مدتی که کارها را رو به راه کرد این موضوع را با همسرش در میان گذاشت اما همسرش که اکنون فرزند دیگری در بغل داشت و نمی دانست با این دو فرزند چکار کند با همسرش مخالفت کرد و خانه را ترک کرد تا بلکه با این کار علی را از رفتن به جبهه منصرف کند . اما علی هم کوتاه نیامد و بچه هایش را برد خانه مادرش و آنها را به او سپرد. همسر علی که دید او از تصمیمش عقب نشینی نمی کند مجبور شد به خانه اش بازگردد . علی هم فرزندانش را به همسرش سپرد و لحظه ای که می خواست به جبهه برود به او چنین گفت : (( فرض کن ما کشاورزی کنیم و تلاش کنیم این کشاورزی به ثمر برسد ولی موقع برداشت محصول یکدفعه آن را رها کنیم ، آن وقت چه می شود ؟! حالا کشورمان ایران هم همینطور است و اینقدر زحمت کشیده اند و شهید داده اند تا این انقلاب به ثمر رسید اگر ما آن را رها کنیم همه آن زحمت ها به هدر می رود . اگر من اینجا بیفتم و بمیرم خوب است یا بروم و در راه خدا شهید شوم؟!)) وقتی همسرش را با گفتن این جملات آرام کرد راهی جبهه های حق علیه باطل شد. این دوره از خدمت او سه ماه طول کشید و وقتی صحیح و سالم به خانه بازگشت همسرش خیلی خوش حال بود اما این خوشحالی دیری نپایید که علی دوباره آهنگ جبهه سرداد و گفت : (( من طاقتم نمی آید و حتماً باید به جبهه بروم.)) همسر علی سعی کرد دوباره او را از این کار منصرف کند چون می ترسید همسر او هم مانند چند نفر دیگر که تازه در جبهه شهید شده بودند ، شهید شودو فرزندانش بی سرپرست شوند . اما علی باز سخنان قبلی اش را تکرار کرد و گفت : (( اگر من نروم ، دیگری هم نرود ، پس کی باید برود؟ ! )) این بار هم همسر علی موفق نشد علی را از رفتن به جبهه منصرف کند و علی دوباره راهی جبهه های حق علیه باطل شد.این بار کمی زودتر بازگشت و بیشتر از 45 روز در جبهه نماند . اما همین مدت هم برای خانواده خیلی طولانی بود، مخصوصاً برای بچه ها .
2
لیلا خیلی پدر را دوست داشت و پدر هم خیلی به او علاقه داشت ولی این علاقه باعث نمی شد که در تربیت فرزندش باز بماند . علی خیلی به لیلا که دختری شش ساله بود تأکید می کرد که حتماً باید با چادر برود بیرون ، ولی همین توصیه را هم با نرمش به دخترش بازگو می کرد و صدایش را روی او بلند نمی کرد.
علی هم اکنون سه فرزند دارد ، لیلا ، علی رضا و جواد . او باز هم می خواهد به جبهه برود . این بار با دفعات قبل خیلی فرق می کرد . او با شوخی همسرش را اذیت می کرد و می گفت : (( اگر بار گران بودیم رفتیم اگر نامهربان بودیم رفتیم )) همسر علی که از این سخنان علی سخت رنجیده خاطر شده بود باز خواست او را از رفتن به جبهه منصرف کند ولی علی با گفتن این جمله که : (( شوخی کردم )) همسرش را آرام کرد و گفت: (( خدا هم می داند که من برای اسلام می روم ، توکل به خدا کن. حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) چطور تحمل کردند ما هم شیعه هستیم و باید بپذیریم.))
علی و همرزمانش از جمله شهید شیردل ، شهید براتعلی قدیمی ، حسین شرافتی و حسن زیبایی که پسرخاله و برادر خانمش بود ، سر چشمه روستا قرار گذاشته بودند تا از آنجا همه با هم راهی جبهه شوند وقتی همه سوار ماشین شدند و داشتند از روستا دور می شدند لیلا دختر علی داشت از پشت بام خانه شان آنها ر نظاره می کرد همان لحظه باد تندی وزید و حال و هوای عجیبی در خانه حکمران بود انگار در و دیوار خانه هم به شهادت رسیدن علی را نوید می دادند همانطور که به لیلا الهام شده بود که دیگر پدر را نمی بیند و او برای دیدن پدر برای آخرین بار ، به پشت بام خانه پناه ببرد شاید با یکبار دیدن بیشترپدر ، یاد و خاطرپدر بهتر در ذهنش بماند.
علی و همرزمانش برای شرکت در عملیات کربلای 4 به شلمچه می روند و در آنجا علی مجروح می شود و داخل آب می افتد و دیگر هیچ اثری از او نمی بینند و وسایل او را برای خانواده اش می فرستند.
از آن طرف در روستا غوغایی بر پا شده ، گویا شهیدی آورده اند همسر علی شتابان می رود تا ببیند پیکر مطهر کدام شهید است که می بیند ، براتعلی قدیمی همان همرزم همسرش که دایی خود او و علی بود به شهادت رسیده و پیکرش برای تشییع به روستا آورده بودند . در همان لحظه او نگران همسرش شد چون هیچ خبری از از او نرسیده بود.
چند روز بعد از طرف سپاه دو نفر به خانه علی آمدند و وسایل علی را به خانواده اش تحویل دادند و مفقود الاثر شدن علی را به اطلا ع خانواده اش رساندند . همسر علی بعد از شنیدن این خبر انگار دنیا دور سرش می چرخید اما ته دلش به این خوش بود که شاید علی مجروح شده و به اسارت عراقی ها در آمده ، همین که زنده باشد کافی است . اما سالیان سال گذشت و هیچ خبری از او نشد تا بالاخره از طرف بنیاد شهید اعلام کردند که همسر او به شهادت رسیده و در سال 84 روح این شهید بزرگوار را تشییع کردند و به خاک سپردند . اگر چه سالها از آن دوران می گذشت و دیگر خبری از حال و هوای دوران جبهه و جنگ نبود اما مردم مهربان و دلسوز منطقه باز هم وفاداری خود را به شهدا نمایان کردند و به پاس شجاعت و تلاش شهدا برای این میهن ، دین خود را به این شهید عزیز ادا کردند و تشییع روح این شهید خیلی با شکوه برگزار شد.
با آنکه این شهید عزیز سالهاست که جمع خانواده و دوستان و آشنایان را ترک کرده همچنان در یاد و خاطر آنها زنده مانده است و همچنان برایشان عزیز است .باشد که خدا این شهیدان بزرگوار را با سرور شهدا ، امام حسین (ع) و یاران او محشور فرماید ، ان شاء ا... .