نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / جبار تاری / متن / خاطره / شهيد جباري
خاطره ای کوتاه از شهید جبار تاری- راوی برادر شهید

برادر شهید می گوید: وقتی من سرباز بودم برادرم جبار خیلی برای رفتن به جبهه بی قراری می کرد و چند بار هم اقدام کرد اما به دلیل سن کم موفق نشد عازم میدان نبرد شود، تا به سن قانونی خدمت رسید و به جبهه قلاویزان مهران اعزام شد. همرزمان شهید می گفتند وی بسیار شجاع ،کاری و با محبت بود هم در میدان نبرد و هم در انجام کارهای شخصی همرزمان، همیشه ظرف غذای بچه ها را می شست و پوتین های آنها را واکس می زد، روز آخر به همه سنگرها سر زد و از همه خداحافظی کرد انگار می دانست می خواهد به آرزویش برسد.  یکی از بچه های هم سنگرش را ندیده بود که به دوستانش گفته بود از طرف من از وی حلالیت بطلبید و حیف شد ندیدمش. وقتی ترکش به بدنش اصابت کرد و به شدت زخمی شد لحظه آخر همان همرزمش که موفق به دیدارش نشده بود به بالینش آمد خوشحال شد و گفت: بیا تا ببوسمت تنها از تو خداحافظی نکرده بودم و بعد از چند دقیقه دیدار با وی به دیدار معبودش شتافت.