نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / صحبت ترخان / متن / خاطره / شهيد صحبت ترخان
خاطره ای از زبان عبدی صیفوری همرزم شهید
یک روز غروب نزدیک ساعت 5 عصر موقعی که نیت کرده بودیم که راهی جبهه شویم مادر شهید مخالف رفتن ایشان به جبهه بود و با گریه و زاری از ما می خواست که فرزندش را منصرف کنیم به هرحال بعد از رد و بدل کردن صحبت های زیاد بین فرزند و مادر، مادر ایشان راضی شد که فرزندش به جبهه برود.
من و ایشان با هم به جبهه اعزام شدیم ما برای هم بهترین دوست بودیم.
ایشان  غنایم بسیاری از عراقیها جمع آوری کرده بود به خاطر اخلاق و رفتار خوبش و سخت کوشی که داشت همه ایشان را تحسین می کردند و بیشتر فرماندهان گردان ها طالب ایشان بودند.