زندگینامه
حسین ذوالقدر، پنجم اردیبهشت ۱۳۴۸، در روستای کماجین از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش دوستعلی، خواربار فروش بود و مادرش بتول نام داشت. دانش‌آموز دوم متوسطه در رشته تجربی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و سوم بهمن ۱۳۶۴، در اروندرود بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر زادگاهش واقع است.

به گزارش نوید شاهد قزوین:

وصیت نامه شهید حسین ذوالقدر

همیشه در راه اسلام قدم بردارید

شاید وصیت نوشتن برای جوانانی که هنوز عمری نگذرانده اند بسیار سخت باشد؛ اما هر لحظه باید خود را برای مرگ آماده کنیم و مرگ را در برابر دیدگان خویش قرار دهیم.

همه این ها به یک طرف، لحظه بعد از مرگ را به خاطر آور که دیگر هیچ یاری نداری و تنها اعمالت گواه است و شهادت، کردارت؛ پس چه خوب است قبل از آن که مرگ تو را ببرد و هیچ کاری از تو برنیاید، به خویش بازگردی و خود را به ترازوی خویش بسنجی.

وای بر تو! وای بر تو که تمام عمرت بی حاصل و غرق در گناه و در پوچی و بیهودگی بود.

به کوله باری که برای خود بسته ای نظر کن و ببین چه داری؟

هیچ! تمام عمر، غرق در گناه و شناور در اشتباه، بسان گرفتاری در لجن زار که دیگر هیچ امید به نجات ندارد، باید به انتظار مرگ بنشینی تا مرگ تو را دریابد.

حال بیندیش و ببین کجایی و چه کار می کنی؟

پس آن وقت است که به سجده می افتی و سپاس می گزاری آن که تو را برای چنین روزی زنده نگه داشت.

روزی که برای رضای او، در راهش و برای خدمت به مردم قدم برمی داری و به میدان آزمایشی -که یک طرفش کفر با تمام امکاناتش است و در طرف دیگر جوانانی سلحشور و با ایمان که برای حق مبارزه می کنند- وارد می شوی.

وقتی این چنین می اندیشی و خود را در کنار همه آن ها و جزو یارانشان احساس میکنی، مرگ برایت مفهومی دگر دارد و تو مرگ را، راه فلاح و سعادت می بینی؛یعنی وصل و وصال هم چه زیباست!

این گونه بودن، این گونه زیستن و این گونه مُردن و مسیر بازگشت همه بسوی خداست و چه بهتر آن موقعی که انسان آن جان را در موقعی بدهد که ارزش آن جان برای اسلام مفید باشد و ما با این جان ناقابل بسوی جبهه های جنگ می رویم، آن جایی که هر لحظه امکان دارد لطف خدا شامل حال ما بشود.

موقعی انسان می تواند ادعای حسین گونه بودن بکند که یا یزید زمان را نابود کند و یا تنش در زیر تانک ها تکه تکه گردد.

باری! این بنده حقیر به فرمان حق گردن نهاده و پای در چکمه می کنم و خود را بندهای از قافله حسین(ع) می دانم و امیدوارم بتوانم نوای حسین(ع) را در صحرای کربلا به گوش جهانیان برسانم که: اگر ایمان ندارید لااقل جوانمرد و آزاده باشید!

پدر و مادر عزیزم! می دانم که دوری فرزندتان بسی دشوار و غیر قابل تحمل است و طبیعی است که هر پدر و مادری، مشتاق هستند که فرزندشان همیشه در کنارشان باشد؛ ولی این زمان، زمان دیگری است و موقعیت اقتضا می کند که برای استحکام و استقامت اسلام و میهن دینی خود، از همه چیز بگذریم و فراق و دوری را تحمل کرده و به جبهه برویم.

امروز، روزی نیست که بندگان مخلص پروردگار در گوشه ای بنشینند و استراحت کنند.

امروز هر فرد مسلمان باید در جبهه ها باشد تا از این فضیلت هایی که در جبهه ها به چشم می خورد آگاهی پیدا کند؛ لذا امیدوارم مرا ببخشید.

مادر عزیزم! شما خیلی زحمت مرا کشیدید؛ شب ها به خاطر من بی خوابی کشیدید و خلاصه زحمت سنگین من بر دوش شما بود.

امیدوارم مرا ببخشید که نتوانستم جبران زحمات تان را بنمایم و اگر سعادت شهادت را یافتم، مادر عزیزم! برای من گریه نکن؛ برای امام حسین(ع) و اصحابش گریه کن.

در پایان از برادران عزیزم می خواهم مرا ببخشند و حلال کنند و هم چنین خواهران عزیز و مهربانم و خلاصه از تمام فامیل ها و آشنایان و دوستان تقاضا می کنم مرا ببخشند و حلال کنند.

خداوندا! کسانی را که در پوشش دفاع از خلق به خلق خدا خیانت می کنند -اگر قابل هدایت هستند- هدایت و -اگر قابل هدایت نیستند- به دست این مردم غیور قلع و قمع کن و ریشه آن ها را برای همیشه از زمین بکن.

خداوندا! کسانی که می خواهند روح اسلام را از این ارگان های مردمی، مثل دولت، مجلس، سپاه و ارتش اسلامی و غیره بگیرند و نگذارند خط اسلام را بپیمایند، رسوایشان کن. خدا نگهدارتان باشد.

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده