شکنجهگر عراقی مرید شهید ابوترابی شد
چهارشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۴۵
یکی از شکنجهگرهای عراقی گفته بود: آن قدر حاج آقای ابوترابی را شکنجه میدهم تا از پای درآید، یک سالی کارش را ادامه داد و هر باز از دفعه گذشته سختتر و وحشیانهتر ایشان را مورد شکنجه قرار میداد...
به گزارش نوید شاهد قزوین، سید آزادگان شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد، در سال 1318 به دنیا آمد، پدرش سید عباس ابوترابیفرد نام داشت، دوران ابتدایی را در مدارس دولتی قم سپری کرد و سپس در نجف به تحصیل حوزوی پرداخت.
وی در جنگ ایران و عراق در کنار مهدی چمران حضور داشت و در نهایت به اسارت درآمد. نقش عمدهای در اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق داشت، نماینده تهران در مجلس چهارم و پنجم و از اعضای مؤسس جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بود که به سبب تحمل اسارت در جریان جنگ ایران و عراق به سیدالاسرا مشهور بود.
سید علیاکبر ابوترابیفرد از آنجایی که جانباز 70 درصد بود، دوازدهم خرداد ۱۳۷۹ در مسیر زیارت حرم علی بن موسی الرضا(ع) به همراه پدرش آیتاللَّه سیدعباس ابوترابیفرد بر اثر سانحه رانندگی به مقام شهادت نایل شد و پیکر هر دو در صحن آزادی حرم امام رضا به خاک سپرده شده است.
خاطره مختار صفیقلی همبند سید آزادگان، شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابی:
یکی از شکنجهگرهای عراقی گفته بود: آن قدر حاج آقای ابوترابی را شکنجه میدهم تا از پای درآید. این شکنجهگر یک سالی کارش را ادامه داد و هر باز از دفعه گذشته سختتر و وحشیانهتر حاجآقا را مورد شکنجه قرار میداد.
بعد از یک سال، احمد شکنجهگر 2 روزی به سراغ حاجآقا نیامد، حاجآقا هم از سایر نگهبانان اردوگاه پرسیده بود این دوست ما کجاست و چرا دو روزی است به سراغ ما نمیآید؟
عراقیها هم میگویند: خواهرش فوت کرده است، حاجآقا هم ناراحت شده و روز سوم به بچههای اردوگاه میگوید: برای خواهر آن شکنجهگر قرآن بخوانید، لذا همهی بچهها در آسایشگاه مشغول ختم قرآن برای این مرحوم میشوند.
بچهها در حال قرآن خواندن بودند که احمد شکنجهگر وارد آسایشگاه میشود تا طبق معمول حاجآقارا برای شکنجه ببرد. اما وقتی میبیند همه دارند قرآن میخوانند عصبانی شده از نگهبانان میپرسد چرا اینها قرآن میخوانند و شما جلوی کار آنها را نمیگیرید؟
نگهبانان عراقی هم میگویند: اینها برای خواهر شما که فوت کرده است دارند قرآن میخوانند. وقتی احمد شکنجهگر با این صحنه روبرو میشود، درونش انقلابی شده و ضمن حفظ ظاهر در باطن مرید حاجآقا میشود.
بعد از مدتی تصمیم گرفتند حاجآقا را به اردوگاه دیگری منتقل کنند که بایستی انتقال ایشان توسط یکی از نگهبانان انجام میشد.
وقتی احمد شکنجهگر متوجه میشود از فرمانده خود میخواهد که او حاجآقا را به اردوگاه جدید منتقل کند که فرمانده هم قبول میکند. احمد شکنجهگر وقتی از ماموریتش برگشت، خیلی خوشحال بود و به ما گفت: من 6،5 ساعتی بیشتر از شما در خدمت حاجآقا بودم و به این کارش افتخار میکرد.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
نظر شما