شناسنامهاش را مخفی کردم
شنبه, ۲۳ شهريور ۱۳۹۸ ساعت ۱۳:۵۴
وقتی دیدم پسرم به هیچ صراطی قانع نمیشود که به جبهه نرود، شناسنامهاش را برداشتم و مخفی کردم.

عفتالملوک رمضانی، مادر شهید محمود آتشگر:
محمود که هجده سالش شد، به من گفت میخواهم به خدمت سربازی بروم. گفتم: حالا که برادرت سربازی است، صبر کن او بیاید، بعد تو برو! ولی قبول نکرد و مرتب اصرار داشت که زودتر برود.
من هم وقتی دیدم به هیچ صراطی مستقیم نیست، شناسنامهاش را برداشتم و مخفی کردم. حدود 3 ماه نتوانست شناسنامهاش را پیدا کند بعد از آن آمد با زبانهای مختلف قصد قانع کردن مرا داشت.
میگفت: مادر اجازه بده من بروم سربازی، قول میدهم زود پایان خدمتم را بگیرم و بیایم، مادر قول میدهم که به جبهه نروم، مادر اگر خدمت سربازی نروم، عروسی هم نمیتوانم بکنم.
آنقدر از این حرفها زد تا خلاصه رضایت مرا گرفت و رفت. آخرین بار که پانزده روز به او مرخصی دادند، خیلی خوشحال بودم، اما این خوشحالی چند روز بیشتر دوام نداشت، بعدش آمد و گفت: مادر من باید بروم.گفتم: هنوز پانزده روز مرخصیات که تمام نشده است؟ گفت: مادر من سرباز هستم و جایم در جبهههاست. خلاصه او رفت و چشمهای مرا هنوز هم باز گذاشته است و این آخرین وداع من با پسرم بود.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
نظر شما